آموزه های شهیدجمهور
آموزه های شهید آیت الله ابراهیم رئیسی
آموزه های شهید آیت الله ابراهیم رئیسی
شهید ابراهیم رییسی در فرمایشات مقام معظم رهبری
📚داستان پیرمرد حریص و هارونالرشید
✍گویند روزی هارونالرشید به خاصان و ندیمان خود گفت : من دوست دارم شخصی که خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مشرف شده و از آن حضرت حدیثی شنیده است، زیارت کنم
تا بلاواسطه از آن حضرت آن حدیث را برای من نقل کند (چون خلافت هارون در سنه یکصدو هفتاد از هجرت واقع شد
و معلوم است که با این مدت طولانی یا کسی از زمان پیغمبر باقی نمانده، یا اگر باقی مانده باشد، در نهایت نُدرت خواهد شد)
ملازمان هارون در صدد پیدا کردن چنین شخصی برآمدند و در اطراف و اکناف تفحص نمودند،
ولی هیچکس را نیافتند به جز پیرمرد عجوزی که قوای طبیعی خود را از دست
داده و از حال رفته بود و فتور و ضعف
🔺کانون و بنیاد هستی او را در هم شکسته بود و جز نفس و یک مشت استخوانی نمانده بود.
او را در زنبیلی گذارده و با نهایت درجه مراقبت و احتیاط به دربار هارون وارد کردند و یکسره به نزد او بردند،
هارون بسیار مسرور و شاد گشت که به منظور خود رسیده و کسی که رسول خدا (ص) را زیارت کرده و از او سخن شنیده را دیده است.
🔹هارون گفت :
ای پیرمرد خودت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیدهای ؟
🔸عرض کرد : بلی،
🔹هارون گفت : کِی دیدهای؟
🔸عرض کرد : در سن طفولیت بودم روزی پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول اکرم (ص) آورد و من دیگر خدمت آن حضرت نرسیدم تا از دنیا رحلت فرمود.
🔹هارون گفت : بگو ببینم در آنروز از رسول الله (ص) سخنی شنیدی یا نه؟
🔸عرض کرد: بلی آنروز از رسول خدا(ص) این سخن را شنیدم که میفرمود:
🚨فرزند آدم پیر میشود و هرچه بهسوی پیری میرود به موازات آن دو صفت در او جوان میگردد،
📌یکی حِرص
📌و دیگری آرزوی دراز .
هارون بسیار شادمان و خوشحال شد که روایتی را فقط با یک واسطه از زبان رسول خدا (ص) شنیده است.
دستور داد یک کیسه زَر (طلا) به عنوان عطا و جایزه به پیرمرد عجوز دادند و او را بیرون بردند.
🔺همینکه خواستند او را از صحن دربار به بیرون ببرند، پیرمرد ناله ضعیف خود را بلند کرد که مرا به نزد هارون برگردانید که با او سخنی دارم،
گفتند، نمیشود .
گفت چارهای نیست باید سوالی از هارون بنمایم و سپس خارج شوم.
زنبیل حامل پیرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند.
🔹هارون گفت: چه خبر است؟
🔸پیرمرد عرض کرد: سوالی دارم!
🔹هارون گفت: بگو!
🔸پیرمرد گفت :
حضرت سلطان بفرمائید :
این عطائی که امروز به من عنایت کردید
فقط عطای امسال است یا هر ساله
عنایت خواهید فرمود؟
هارونالرشید صدای خندهاش بلند شد و از روی تعجب گفت :
راست فرمود رسول خدا (ص) که هرچه
فرزند آدم رو به پیری و فرسودگی رود
دو صفت حرص و آروزی دراز در او جوان میگردد.
🔺این پیرمرد رمق ندارد و من گمان نمیبردم که شاید تا دَر دَربار زنده بماند،
حال میگوید :
آیا این عطا اختصاص به این سال دارد
یا هرساله خواهد بود.
حرص اِزدیاد اموال و آروزی دراز او را بدین سرحد آورده که باز هم برای خود عمری پیشبینی میکند و درصدد اخذ عطای دیگری است.
📚داستانهای عبرتانگیز صفحه ۹
📚داستان پیرمرد حریص و هارونالرشید
✍گویند روزی هارونالرشید به خاصان و ندیمان خود گفت : من دوست دارم شخصی که خدمت رسول اکرم صلی الله علیه و آله مشرف شده و از آن حضرت حدیثی شنیده است، زیارت کنم
تا بلاواسطه از آن حضرت آن حدیث را برای من نقل کند (چون خلافت هارون در سنه یکصدو هفتاد از هجرت واقع شد
و معلوم است که با این مدت طولانی یا کسی از زمان پیغمبر باقی نمانده، یا اگر باقی مانده باشد، در نهایت نُدرت خواهد شد)
ملازمان هارون در صدد پیدا کردن چنین شخصی برآمدند و در اطراف و اکناف تفحص نمودند،
ولی هیچکس را نیافتند به جز پیرمرد عجوزی که قوای طبیعی خود را از دست
داده و از حال رفته بود و فتور و ضعف
🔺کانون و بنیاد هستی او را در هم شکسته بود و جز نفس و یک مشت استخوانی نمانده بود.
او را در زنبیلی گذارده و با نهایت درجه مراقبت و احتیاط به دربار هارون وارد کردند و یکسره به نزد او بردند،
هارون بسیار مسرور و شاد گشت که به منظور خود رسیده و کسی که رسول خدا (ص) را زیارت کرده و از او سخن شنیده را دیده است.
🔹هارون گفت :
ای پیرمرد خودت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیدهای ؟
🔸عرض کرد : بلی،
🔹هارون گفت : کِی دیدهای؟
🔸عرض کرد : در سن طفولیت بودم روزی پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول اکرم (ص) آورد و من دیگر خدمت آن حضرت نرسیدم تا از دنیا رحلت فرمود.
🔹هارون گفت : بگو ببینم در آنروز از رسول الله (ص) سخنی شنیدی یا نه؟
🔸عرض کرد: بلی آنروز از رسول خدا(ص) این سخن را شنیدم که میفرمود:
🚨فرزند آدم پیر میشود و هرچه بهسوی پیری میرود به موازات آن دو صفت در او جوان میگردد،
📌یکی حِرص
📌و دیگری آرزوی دراز .
هارون بسیار شادمان و خوشحال شد که روایتی را فقط با یک واسطه از زبان رسول خدا (ص) شنیده است.
دستور داد یک کیسه زَر (طلا) به عنوان عطا و جایزه به پیرمرد عجوز دادند و او را بیرون بردند.
🔺همینکه خواستند او را از صحن دربار به بیرون ببرند، پیرمرد ناله ضعیف خود را بلند کرد که مرا به نزد هارون برگردانید که با او سخنی دارم،
گفتند، نمیشود .
گفت چارهای نیست باید سوالی از هارون بنمایم و سپس خارج شوم.
زنبیل حامل پیرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند.
🔹هارون گفت: چه خبر است؟
🔸پیرمرد عرض کرد: سوالی دارم!
🔹هارون گفت: بگو!
🔸پیرمرد گفت :
حضرت سلطان بفرمائید :
این عطائی که امروز به من عنایت کردید
فقط عطای امسال است یا هر ساله
عنایت خواهید فرمود؟
هارونالرشید صدای خندهاش بلند شد و از روی تعجب گفت :
راست فرمود رسول خدا (ص) که هرچه
فرزند آدم رو به پیری و فرسودگی رود
دو صفت حرص و آروزی دراز در او جوان میگردد.
🔺این پیرمرد رمق ندارد و من گمان نمیبردم که شاید تا دَر دَربار زنده بماند،
حال میگوید :
آیا این عطا اختصاص به این سال دارد
یا هرساله خواهد بود.
حرص اِزدیاد اموال و آروزی دراز او را بدین سرحد آورده که باز هم برای خود عمری پیشبینی میکند و درصدد اخذ عطای دیگری است.
📚داستانهای عبرتانگیز صفحه ۹
🪴 فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده، #ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!!
👈 این درحالی ست که فقر گریبان تان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب!
اگر دختر ثروتمندی باشید و این فقر و نداری، روال زندگی مشترکتان شود چه بر سر اعتقاد و حوصله و صبوری و اخلاقتان می آید؟؟؟
اگر قرار باشد چیز بزرگتری در ازای صبر بر فقر بگیرید چه؟؟؟
✅️ جایگاه همسر #علامه_طباطبایی همیشه مرا به فکر فرو میبرد.
علامه درباره ایشان گفته بودن:
” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدم
🌸 @ezdevaj_t_masiri
🔹 علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند.
علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(علیهالسلام) را میشنیدم!”
بازهم گفته بودند:"وقتی مشغول تحقیق و پژوهش بودم، با من سخن نمیگفت و سعی میکرد، شرایط آرامی برایم ایجاد کند، رشته افکارم گسسته نشود و هر ساعت در اطاق مرا باز میکرد و آرام چای را میگذاشت و میرفت. مرحوم علامه به همسر باوفایش عشق می ورزید و برایش احترام بسیاری قائل بود. پس از مرگش تا مدتها مرحوم علامه هر روز بر سر قبرش حاضر میشد و در فقدان او ناباورانه اشک میریخت و این مهر دوسویه همگان را به تعجب وا داشته بود…”
🌸 @ezdevaj_t_masiri