رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

عکسهای رهبری

 

1473911938_1.jpg

بر بلندای خدمت

28 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

بربلندای خدمت

در دل شب‌های مشهد، گاهی نسیمی می‌وزد که دل را بی‌اختیار به سمت گنبد طلایی می‌کشاند؛ نسیمی که بوی طلب شدن می‌دهد.

آدمی گاه در ازدحام روزمرگی‌ها، ناگهان احساس می‌کند صدایی از حرم آمده، بی‌کلام اما پر از دعوت. آن‌گاه، خود را در لباس خادمی می‌بیند؛ دستی بر غبار ضریح، دلی در آستانه‌ی اشک.

سال‌ها می‌گذرد.
خادمی حرم، می‌شود خادمی خلق. منصب‌ها می‌آیند، مسئولیت‌ها سنگین‌تر می‌شوند، اما دل هنوز همان دلِ خادم است.

تا آن‌که روزی، نامش در میان نام‌های بزرگ می‌درخشد؛ رییس‌جمهور می‌شود، نه برای فخر، که برای خدمت.

و در نهایت، مأموریت زمینی‌اش با شهادت پایان می‌گیرد و آرام می‌گیرد در جوار همان امامی که روزی او را طلبیده بود.

این است نگاه اهل بیت(ع).
نگاهی که انسان را از غبار کفش زائران،
تا بلندای خدمت به امت، و از خاک تا افلاک می‌برد.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

17555783321819557_835.jpeg

 نظر دهید »

صدای زخمی حقیقت

27 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

صدای زخمی حقیقت

در آسمانی که باید مأمن پرندگان باشد، موشکی با چهره‌ای عبوس و پرچم‌هایی بر دوش، به سوی حقایقی از دنیای مردم غزه در پرواز است.

اینجا، واژه‌ها پیش از آن‌که بر زبان جاری شوند در نطفه خفه می‌شوند؛ میکروفون‌ها خاموش نمی‌شوند، اما صدایشان در هیاهوی انفجار گم می‌شود. کودک، با زخم‌هایی که از سنش بزرگ‌ترند، ایستاده؛ نه برای بازی، بلکه برای شهادت دادن به جهانی که عدالت را در دود و آتش گم کرده است.

موشک، نه فقط فلز و باروت، بلکه نماد سکوتی است که از قدرت تغذیه می‌کند. پرچم‌هایی که بر آن نقش بسته‌اند، گویی مهر تأیید بر زخمی‌اند که بر پیکر حقیقت نشسته. و غزه، این سنگ کوچک در جغرافیای بزرگ، همچنان ایستاده است؛ با کودکانش، با خبرنگارانش، با صدایی که حتی در مرگ، خاموش نمی‌شود.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

17555337231755325152img_20250816_091134_962.jpg

 نظر دهید »

نان و همدلی

25 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

نان و همدلی
در گرمای سوزان مرداد‌ماه، با سه کودک خردسال، راهی نانوایی شدم. یکی در آغوشم، دیگری در کنارم، و سومی با گام‌هایی کوتاه اما استوار، اندکی عقب‌تر، اما دلیرتر از بسیاری.

آفتاب بی‌رحمانه می‌تابید و سایه‌ای نبود که پناهمان دهد. نان در خانه نایاب بود و گرسنگی، بی‌صدا اما مُصِر، ما را به کوچه کشانده بود.

صف نانوایی، بلند و پرهیاهو، مردانی با پیراهن‌های خیس از عرق، در انتظار نوبت ایستاده بودند. من، با چادری که از گرما سنگین شده بود، در میانشان ایستادم. نگاه‌ها، یکی پس از دیگری، بر من نشستند. برخی با تعجب، برخی با سرزنش، و برخی با زخم زبان.

یکی گفت: «در این گرما، کودکان را به خیابان آورده‌ای؟» دیگری زیر لب زمزمه کرد: «زن را چه به صف نانوایی؟»

من اما، خاموش و صبور، تنها لبخندی بر لب نشاندم. لبخندی نه از سر رضایت بلکه از سر تحمل.

آن روز، همچون دختران حضرت شعیب(ع)، ناگزیر بودم در میدان مردانه گام بردارم. نه از سر اختیار، بلکه از سر اضطرار.

گاه زندگی، انسان را به نقش‌هایی وا‌می‌دارد که در نگاه دیگران نمی‌گنجد. اجبار، نشانه‌ی ضعف نیست؛ و قضاوت بی‌دانش، زخمی‌ست بر جان.

بیاییم به جای داوری، همدلی پیشه کنیم؛ چرا که هر رهگذر، داستانی دارد که ما از آن بی‌خبریم.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

1755368901copilot_20250816_150455_1755368870573.jpg

 نظر دهید »

غنچه ای در دل تاریکی

25 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

غنچه‌ای در دل تاریکی

شمعدانیِ پژمرده را به راه‌پله بردم؛ جایی که آفتاب بی‌دریغ می‌تابید.
نور بر جان خشکیده‌اش نشست، و غنچه‌ای کوچک، بی‌صدا شکفت.

شمعدانی غنچه کرد؛
نه فقط از نور،
بلکه از ایمان به فردا.

در آن لحظه، فهمیدم:
در دل تحریم و تنگنا، هنوز نوری هست نوری از جنس ولایت.
رهنمودهای رهبری، چون آفتاب، بر دل‌های خسته می‌تابند و امید را می‌رویانند.
#به_قلم_خودم
#عکس_تولیدی
✍🏻مریم قپانوری

175536736420250816_091325.jpg

 نظر دهید »

میان دونفس

25 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

میان دونفس
در امتداد مرزهای سوخته‌ی تاریخ، دو کودک ایستاده‌اند. یکی در پناه ژاکتی سبز، خوابیده در آرامشِ پتو، بی‌خبر از جهانِ بیرون؛ دیگری، با زخم‌هایی باز، ایستاده بر سنگی که نام «غزه» را فریاد می‌زند.

دست‌های نوزاد، هنوز به دنیا سلام نگفته، مشت شده‌اند نه از خشم، که ازغریزه‌ی بقا.
چشمان کودک مجروح، دیگر نمی‌پرسند چرا؛ فقط می‌دانند که آسمان، دشمن است.

در یک سو، آغوشی‌ست که وعده‌ی فردا می‌دهد؛ در سوی دیگر، موشکی‌ست که فردا را می‌بلعد و جهان، با بی‌حسیِ رسانه‌ها، با سکوتِ سیاست، با معامله‌ی جان‌ها، می‌نگرد و می‌گذرد.

اما ما،
ما که هنوز واژه داریم، باید بنویسیم از این دو تصویر نه برای آرشیو، که برای وجدان. تا شاید روزی، دست‌های نوزاد، نه برای دفاع، که برای نوازش باز شوند و کودکان، نه بر سنگِ مرگ، که بر خاکِ زندگی قدم بگذارند.
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی
✍🏻مریم قپانوری

17553452021755325152img_20250816_091134_962.jpg

17553452021755325153img_20250816_091138_568.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 38
  • 39
  • 40
  • ...
  • 41
  • ...
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • ...
  • 186
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • مدیریت اقتصادی در خانه
  • چراغ علاء الدین
  • چگونه نام و یاد اهل بیت (ع)را زنده نگه داربم؟
  • تب واکسن،بغض شهادت
  • حقوق والدین بر فرزندان
  • آنچه که از پدر به ما به ارث رسیده است
  • راه رسیدن به خدا
  • رقص عقربه‌ها در بلندترین شب
  • یلدای پرتقالی
  • چگونه یلدایی متفاوت برگزار کنیم؟
  • متن تبریک ویژه شب یلدا
  • خیاط زندگی
  • نازپرورده و خود شیفته
  • راهکارهای داشتن زندگی بهتر
  • چگونه یلدایی خاص برگزار کنیم؟
  • راهکارهای ساده زیستی در زندگی
  • چگونه قدردان زحمات دیگران باشیم؟
  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب

کاربران آنلاین

  • یا مهدی
  • بتول منصوریان

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس