04 آبان 1395
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش. باغ بی برگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاکِ غمناکش. سازِ او باران، سرودش باد. جامه اش شولای عریانیست. ورجز،اینش جامه ای باید . بافته بس شعله ی زرتار پودش باد . گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد… بیشتر »
نظر دهید »
04 آبان 1395
بوسه های زرد و نارجی با زوزه باد بر چهره چین و چروک زده زمین می نشیند!!!!!
زمین بار دگر روح میگیرد ودر عشق بازی با معشوق ،شبنم فراق را بر سینه چاک چاک سبزه های نیمه پژمرده اش می چکاند
دل آسمان شور میزند رخسارش نیلگون و گاهی لاله وار شده است!!!!
گوئی… بیشتر »