خاطرات بارداری
برای بار دوم باردار شدم اما این بار با دفعه بعدی خیلی فرق میکرد به هر قیمتی که شده بود نمیخواستم دوباره بچه ام رو از دست بدهم آنقدر ترس و وحشت از سقط داشتم که از جایم تکان نمیخوردم البته ناگفته نماند وقتی که از جایم بلند میشدم و خانه را مرتب میکردم و آشپزی میکردم کنار دیگ غذا مرتب عوق میزدم آنقدر عوق میزدم که زردابه بالا میآوردم،حسابی لاغرشده بودم از طرفی موهای سرم شروع به ریزش کرده بودن به قدری میریختن که وقتی مسح سر میکشیدم تمام کف دستم ازمو پر میشدبالاخره تصمیم گرفتم باری از رو دوش همسر جان بردارم و خودم با آن حال نذارم آشپزی کنم .همسرغذای قرمه سبزی را خیلی دوست دارد،لوبیا و گوشت را با هم بار گذاشتم منکه حال آشپزی نداشتم خونابه گوشت حسابی به خورد لوبیاها رفته بود و باد کرده بود، سبزی خورشت را هم سرخ کردم از آنجا که حالم بد بود در کناراجاق بایک دست ملاقه و بادست دیگر کیسه فریزر مخصوص عوق را گرفته بودم یک هم به قابلمه برنج و یک عوق تو کیسه فریزر..خلاصه غذا آماده شد و همسرخسته و گرسنه به خانه آمد از اینکه این دفعه من غذا درست کردم بسیار خوشحال شدسفره را پهن کردم و غذا راکشیدم همسر مشغول خوردن شد که یکدفعه دست در داخل دهانش برد و تار موی بلندی که همراه لوبیا و گوشت لابه لای دندانهایش پیچیده بود را آرام آرام بیرون کشید،لقمه بعدی و باز تار موی بعدی،بنده خدا با زبان بی زبانی نگاهی به صورت رنگپریده ام انداخت و لقمه های سرشار از پروتئین موی بنده را قورت دادو گفت خدایاشکرت که امروز خانم بهتر از دیروز است
#چالش_نوشتن
#به_قلم_خودم