23 تیر 1396
راز مرگ
در من دیوانه ای جا مانده که دست از دوست داشتنت بر نمیدارد!
با تو قدم می زند!
حرف می زند!
می خندد!
شعر می خواند!
قهوه می خورد!
فقط نمی تواند در آغوش بگیردت!
بی گمانم همین بی آغوشی او را خواهد کشت….
در من دیوانه ای جا مانده که دست از دوست داشتنت بر نمیدارد!
با تو قدم می زند!
حرف می زند!
می خندد!
شعر می خواند!
قهوه می خورد!
فقط نمی تواند در آغوش بگیردت!
بی گمانم همین بی آغوشی او را خواهد کشت….