رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

باغ وحش.

01 مرداد 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

باغ‌ وحش
امروز در خبرگزاری‌ها خواندم که آقای ترامپ گفته است: “درصورت لزوم تجاوز به تاسیسات هسته‌ای ایران را تکرار می‌کند".
راستش را بخواهید این جمله ترامپ من را یاد یک خاطره‌ای انداخت.
آخرین باری که همراه همکارانم به باغ‌وحش رفته بودیم را خوب به یاد دارم. وقتی که نزدیک قفس شیر شدیم، سلطان جنگل با آن همه هیبت و شکوه و شجاعتش آرام و بی‌صدا، وسط باغ وحش در قفسش خوابیده بود و گاهی نعره‌هایی هرچند کوتاه سر می‌داد.آنقدر هیبت داشت که احدی در کنار قفسش جرات ماندن نداشت. چند قدمی آن طرف‌تر جمعیت زیادی جمع شده بودند و گاهی کف و سوت می‌زدند و می‌خندیدند. خوب که نزدیک‌تر شدم،دیدم قفس دوتامیمون است. راست گفته‌اند که میمون هرچه زشت‌تر بازی‌اش بیشتر.
میمون اما از خودش ادا در می‌آورد گاهی سر و صدا می‌کند،گاهی می‌خورد و پُشتک می‌زند و جمعیتی که با هر حرکتش یک عکس العمل نشان می‌دهند. همه و حتی خود میمون،خوب می‌دانند که این حیوان فقط یک میمون است درصورت لزوم می‌تواند خوراک یک شام همان شیر باشد.
ترامپ هم هرچند یک‌بار مثل همان میمون برای اسراییل و هم پیمانانش دُمی تکان می‌دهد، می‌رقصد و ادا در می آورد تا خودنمایی کند؛ غافل از آنکه در همین کره‌ی خاکی،کشوری چون ایران مثل همان شیر درنده و سلطان جنگل آرمیده است که همه از هیبت و شجاعتش در تحیّر مانده‌اند. اما او چون میمونی است که برای بازی و سرگرمی اطرافش را گرفته‌اند و ملعبه و مضحکه‌ی خواص و عوام است.
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
#طلبه_نوشت

1753215210img_20250722_143458_690.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

نیمه بیدار

30 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

نیمه بیدار
خواب عمیقی روی چشمانم سنگینی می‌کند. صداها کم و بیش به گوشم می‌رسند. صدای کشیده شدن کشوی دراور می‌آید. نیم نگاهی به اطراف می‌کنم و دوباره چشمانم را می‌بندم. این‌بار صدای در کابینت می‌آید. از جایم بلند می‌شوم،در کابینت باز شده و کسی جلوی در نیست. دراز می‌کشم و به چشمانم التماس می‌کنم تا خوابم ببرد.
یک‌ساعت بعد، از خواب بیدار می‌شوم. آن‌ طرف اتاق،دختر‌‌ها ضیافتی دونفره ترتیب داده‌اند. حانیه لباس‌های مجلسی‌ام را پوشیده و با سینی پر از استکان دارد پذیرایی می‌کند،نزدیکشان می‌روم. استکان‌ها از آب و زردچوبه پر شده‌اند. مقداری از آن‌را روی فرش و روفرشی ریخته‌اند. با دیدن فرش ابریشم زرد شده اعصابم به هم می‌ریزد. ناراحتی همه‌ی وجودم را فرا می‌گیرد. پسرم از آشپزخانه بیرون می‌آید،در دستش سُس خوری چینی را می‌بینم؛همان چینی زرینی که با آب طلا آبکاری شده است،آنقدر سبک و قشنگ بود که هیچ وقت دوست نداشتم آن‌را سر سفره برای استفاده کردن بیاورم. اما الان به دوتکه تبدیل شده است.
با دیدن فرش زرد شده و چینی شکسته، خون جلوی چشمانم را می‌گیرد آنقدر عصبانی می‌شوم که دستم را بالا می‌آورم تا کشیده‌ی محکمی بر صورت طفل معصومم بزنم. با دیدن من ،چشمان پسرم پر از اشک و سینه‌اش پر از بغض می‌شود. اما ناگهان به خودم می‌آیم.
این من هستم! همان کسی که ساعتی قبل بچه ها را می‌بوسید و لقمه‌های غذا را در دهانشان می‌گذاشت؟!
دستم را پایین می‌آورم و پسرم را بغل می‌کنم. او هم با همان زبان بی‌زبانی فشارم می‌دهد و با آب دهانش بوسه ای بر صورتم می‌نشاند.
پ.ن:
وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ
و بدانید که اموال و فرزندانتان فقط وسیله آزمایش شماست، وخداست که پاداشی بزرگ نزد اوست. انفال آیه28.
✍🏻مریم قپانوری

#طلبه_نوشت
#به_قلم_خودم

17531246494835067.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

نیمه بیدار

30 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

نیمه بیدار
خواب عمیقی روی چشمانم سنگینی می‌کند. صداها کم و بیش به گوشم می‌رسند. صدای کشیده شدن کشوی دراور می‌آید. نیم نگاهی به اطراف می‌کنم و دوباره چشمانم را می‌بندم. این‌بار صدای در کابینت می‌آید. از جایم بلند می‌شوم،در کابینت باز شده و کسی جلوی در نیست. دراز می‌کشم و به چشمانم التماس می‌کنم تا خوابم ببرد.
یک‌ساعت بعد، از خواب بیدار می‌شوم. آن‌ طرف اتاق،دختر‌‌ها ضیافتی دونفره ترتیب داده‌اند. حانیه لباس‌های مجلسی‌ام را پوشیده و با سینی پر از استکان دارد پذیرایی می‌کند،نزدیکشان می‌روم. استکان‌ها از آب و زردچوبه پر شده‌اند. مقداری از آن‌را روی فرش و روفرشی ریخته‌اند. با دیدن فرش ابریشم زرد شده اعصابم به هم می‌ریزد. ناراحتی همه‌ی وجودم را فرا می‌گیرد. پسرم از آشپزخانه بیرون می‌آید،در دستش سُس خوری چینی را می‌بینم؛همان چینی زرینی که با آب طلا آبکاری شده است،آنقدر سبک و قشنگ بود که هیچ وقت دوست نداشتم آن‌را سر سفره برای استفاده کردن بیاورم. اما الان به دوتکه تبدیل شده است.
با دیدن فرش زرد شده و چینی شکسته، خون جلوی چشمانم را می‌گیرد آنقدر عصبانی می‌شوم که دستم را بالا می‌آورم تا کشیده‌ی محکمی بر صورت طفل معصومم بزنم. با دیدن من ،چشمان پسرم پر از اشک و سینه‌اش پر از بغض می‌شود. اما ناگهان به خودم می‌آیم.
این من هستم! همان کسی که ساعتی قبل بچه ها را می‌بوسید و لقمه‌های غذا را در دهانشان می‌گذاشت؟!
دستم را پایین می‌آورم و پسرم را بغل می‌کنم. او هم با همان زبان بی‌زبانی فشارم می‌دهد و با آب دهانش بوسه ای بر صورتم می‌نشاند.
پ.ن:
وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ
و بدانید که اموال و فرزندانتان فقط وسیله آزمایش شماست، وخداست که پاداشی بزرگ نزد اوست. انفال آیه28.
✍🏻مریم قپانوری

#طلبه_نوشت
#به_قلم_خودم

1753124307_-_-16.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تخم دو زرده

28 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

تخم دو زرده
اولین باری که بن‌معیشت را برایمان واریز کردند، تصمیم گرفتیم چندتا جوجه بخریم تا هم بچه‌ها با آن سرگرم بشوند و هم باقیمانده غذا را دیگر در سطل زباله نریزیم.به بازار رفتیم و دوتا جوجه خریدیم.جوجه‌ها هر روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شدند تا اینکه به سن تخم‌گذاری رسیدند.
نمی‌دانید چه لذتی دارد آوردن تخم‌‌مرغ‌ها ازمرغدانی. یکی از تخم‌مرغ‌ها را که بزرگ‌تر و درشت‌تر از همیشه بود،درون قابلمه نیمرو ریختم،وای خدای‌ من‌! دوتا زرده در یک تخم! تا آن زمان با این صحنه‌ رو‌ به‌ رو نشده بودم.
رفتارهای مرغ دو زرده هر روز عجیب‌و غریب می‌شد.خوابیدن طولانی مدت در لانه، تنبلی و خستگی، میل به خوردن و آشامیدن، پُف کردن پرها و تولید صداهای خاص. همسرم با دیدن این رفتارها می‌گفت:"این مرغ کُرچ شده و آماده مادرشدن است اما هوای پاییز،سرما و باد وباران ،احتمال بیرون آمدن جوجه‌ها را تقریبا غیرممکن می‌کند.
صبح یک روز بارانی که طبق عادت همیشگی برای مرغ‌ها دانه می‌ریختم،صدای جیک‌جیکی از ته مرغدانی توجه‌ام را جلب کرد. وقتی به ته مرغدانی رفتم،آقای جیک‌جیکو خروس را دیدم که به جمع مرغ‌ها پیوسته بود.
آن‌روز باخودم گفتم:"پول حوزه برکت دارد آن‌هم به اندازه یک تخم دو زرده.”
الحمدلله!
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
#طلبه_نوشت

175289396611489205.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

افسانه کوکب خانم

28 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

افسانه‌ی کوکب خانم
قصه‌ی کوکب خانم را که یادتان هست؟بنده‌ی خدا همیشه مهمان سرزده داشت. خانه‌ی پدری ما هم اوضاع و احوالش شبیه خانه‌ی کوکب خانم بود.
مادرم که پای به سرای آخرت نهاد، همه چیز را با خودش بُرد. آن‌‌همه قوم و خویش،آن‌‌‌همه احوال پُرس،آن‌همه دلسوز،آن‌همه مهمان سر‌‌زده و..‌..
گاهی وقت‌ها آنقدر دلم تنگ می‌شود که منتظر می‌مانم تا کسی بیاید و پنجره‌ی دلم را با آمدنش باز کند.روزها و شاید‌هم سال‌ها در دیار غربت می‌گذرد،اما لولای پنجره‌ی دلم در پس همان بسته ماندن‌ها زنگ می‌زند.
صدای زنگ در حیاط می‌آید و من با همان دلتنگی به سمت در می‌روم.یعنی چه کسی پشت در است؟ من که اینجا کسی را ندارم.
در را باز می‌کنم،خواهرم نفس‌زنان وارد می‌شود.بچه ها ذوق زده و خوشحال خاله را بغل می‌کنند.حانیه از دلتنگی و گریه‌های بی‌کسی برای خاله می‌گوید.بغضم را می‌شکنم و ساک خواهرم را از او می‌گیرم.
اینجا چند روزی است که دیگر حوصله‌ها سر نمی‌رود،چشم‌ها به در دوخته نمی‌شود، بهانه‌ها گرفته نمی‌‌‌شود، روح و روان پاک شده است و دیگر کسی حرف از تنهایی و بی‌کسی نمی‌زند.

پ.ن: امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «صله رحم اخلاق را نیکو، دست را بخشنده، جان را پاکیزه، روزی را افزون کرده و اجل را عقب می‌اندازد».
اصول کافی،ج2،ص151
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
#طلبه-نوشت

17528862521bef27ba-f7f3-4c43-963a-f108c8da946c.jpeg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 138
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • باغ وحش.
  • نیمه بیدار
  • نیمه بیدار
  • تخم دو زرده
  • افسانه کوکب خانم
  • دَستار.
  • صدای سکوت.
  • صفرتاصد پشت پرده قضایای نظام جمهوری اسلامی
  • شاخه های بهشتی
  • یک قاچ معرفت
  • حضرت ماه.
  • کَژدُم.
  • کمی آرامتر ما هم عزاداریم
  • کَژدُم.
  • زنگ تبلیغ.
  • مقتل نامه شهدای کربلا
  • روضه حماسی
  • شان و مقام حضرت عباس (ع)
  • پَر زَنان
  • روایت فتح کودکانه

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • رهگذر
  • Mim.Es

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس