عکسهای رهبری
تجلیل از مقام فاطمه (س) تکریم ایمان، تقوا، علم،ادب، شجاعت،ایثار،جهاد، شهادت و در یک کلمه مکارم اخلاق است که پدر بزرگوارش برای آن مبعوث شد و آنگاه رسول خدا (ص) فاطمه را پاره تن خویش می خواند ،به جهانیان می آموزد که جلوه ی والای کرامت انسانی و اخلاق اسلامی را در این چهره جستجو کنند و مادران جهان، شعاعی از این خورشید درخشان برگیرند و کانون حیات انسانها را گرم و روشن سازند.
منبع:جامی از زلال کوثر، سخنان مقام معظم رهبری، ص80-81
نمیدانم مادر وقتی سیلی خوردی چشمانت جائی را می دید؟؟
آیا راه خانه را گم کرده بودی؟
نمیدانم وقتی حسن آمد دستانت را بگیرد صورت رنگ پریده اش را دیدی؟
آیا چشمان گریان و رنگ پریده حسن بیشتر آزارت داد یا ضربت سیلی؟؟
امان از آتش و این سینه و مسمار خونین
که شد تا ابد بر غربت حیدر نشانه!!!!!
نویسنده: کوثر نهاوند (مهاجر إلی الله بِشِهابِ قَبَس)
با زحمت بسیار اگر پا می شد
دیوار عصای دست زهرا می شد
دانی کدام غصه او را می کشت
این غم که علی بی کس و تنها می شد
اگر حال مادری وخیم باشد بچه ها خودشان برای شفای مادر دعا می کنند و دوست دارند مادر هم برای شفای خودش دعا کند. اما بمیرم برای فرزندان حضرت زهرا (س) که مادرشان به قدری از مردم بی بصیرت مدینه و منافقان و سران سقیفه دلگیر شده بود که چنین دعا می فرمود:
یا رب إنی قد سَئِمتُ و َ تَبَرَمتُ بِأهل الدنیا فألحقنی بأبی الهی عجل وَفاتی سریعا
“پروردگارا ! از زندگی خسته و روی گردان شده ام و از دنیا زدگان ،بلاها و مصیبتهای ناگوار دیدم، خدایا مرا به پدرم رسول خدا (ص) متصل گردان و مرگ مرا زود برسان!!نهج الحیاة،فرهنگ سخنان حضرت فاطمه (س)،ص205
دیگر شبهای آخر است،صدای مادر نمی آید. یک دستش را بالا برده و یک دستش را به پهلو گذاشته، زیر لب آرام میخواند،تاب و توانی ندارد، دعای مادر این است: ای خدای مهربان ، مرا از مدینه ببر ،مرگ من را زود برسان من از غریبی علی ،خون جگر مدینه ام، زبعد ماجرای در ، هنوز میسوزد سینه ام!!!
الا ای مادر مهربان!!!
از جمع ما تنها مرو!!!
بمان تا شود فدای تو وجود ما!!
غم بی مادری سخت است برای دختری چون من!!
تماشای دری سخت است،که مسمارش بود پیدا!!
در خانه بمان ای مادر، برای یاری حیدر!!
زشهر کینه و غمها!!!
به جایت من بگیرم پر!!!
نویسنده: کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله بِشِهابِ قَبَس)
خبر آمد که* سردار حسین همدانی* رفت.لحظه ای که خبر به جانم نشست،بیش از آنکه به سردار فکر کنم از جاماندگی خودم حالم گرفت.
سردار که باید می رفت…. سردار که در صراطِ رفتن بود و مگر جز این ،زیبنده سردار بود.
این مائیم که در این هندسه حضور،*حصاری به اندازه عادت هامان* به دور خویش کشیده ایم و سردار سر بِدار ِ، این هندسه را برهم زد و رفت.
سردار ِ سر بِدار حسین همدانی، آن سیمای سفید کرده در آسیاب جهاد،سالهاست که می رفت و ما گمان کردیم در کنارمان است. او بازمانده غافله ای بود که سالارش حاج احمد متوسلیان بود.
گمانم سردار سلیمانی غصه دار است. گمانم اکنون مرغان دشت هوائی شده اندولی شما مرغان وحشی کجا و ما اهلی شدگان در قفس کجا؟
آیا کسی صدای مارا می شنود؟ آیا امیدی برای ما هست؟