رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

کَژدُم.

18 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

کَژدُم
وارد مجلس شدم بچه ها را در صف جلو رو به روی خودم نشاندم.یواش یواش صدای پچ پچ و صحبتهای درگوشی شروع شد.خانمی میگفت :"با این سه تا آمده اینجا چکار کنه؟لابد پول خوبی گیرشان می آید"! آن یکی می گفت:"بنده خدا تو این گرما با این طفل معصوم ها آمده، حتما خیلی محتاج و نیازمنده بهتراست قضاوت نکنیم".
خانمی از ردیف عقب با صدای بَم گفت :” اینها آخوندن و آخوندها پولشون از پارو بالا میره،حتما برای حال دل خودش به این جلسه آمده است.
جلسه را به پایان رساندم از حرفهایی که شنیدم،خیلی ناراحت بودم آنقدر که تاپاسی از شب را نتوانستم بخوابم .در همین افکار بودم که با صدای بلند و ناله پسرم که خوابیده بود، از جایم بلندشدم و بچه را بغل کردم،اما یک دفعه خنجری تیزمانند در پایم فرو رفت.بچه را زمین گذاشتم و به پایم نگاه کردم و تمام لباسهایم را زیر و رو کردم.روی رختخواب عقربی داشت راه می رفت،با هر ترس و وحشتی که داشتم آنرا کشتم.
جای نیش خیلی درد داشت و می سوخت. کم کم نفسهایم تنگ شد،ساعتی بعد با آمدن همسرم از سرکار،خودم را به بیمارستان رساندم. آنشب را تا اذان صبح در بیمارستان بودم.
با همان حال باخودم میگفتم :"نیش عقرب دردناک تر است یا نیش زبان مردم"؟!!
و اما نیش زبان مردم به روح میزند و نیش عقرب به جسم،نیش عقرب به جسم را میشود درمان کرد اورژانسی.
آنکه خنجر به روح میزند دردناک تر است و درمانش سخت تر.
باید روحم و روانم را خیلی تسلی بدهم،پیامبر مهربانی که اسوه حسنه و دارای خُلق عظیم بود بارها و بارها شاعر،مجنون ،اَبتَرو…نامیده شد تاجاییکه سِرگین شتر و خاکستر بر سر مبارکش فرو می ریختند اما با این اوصاف، دست از تبلیغ و رسالتش برنداشت.آنقدر دلسوز و مهربان بود که خداوند در قرآن از این همه شفقت و مهربانی شکوه کرد و فرمود:طه،ما انزَلنا عَلیک القُرآن لِتَشقی
✍مریم قپانوری
پ.ن:این داستان واقعی است.
#به_قلم_خودم
#روضه_های_حماسی

1752076775img_20250709_192448_271.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

کمی آرامتر ما هم عزاداریم

18 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

کمی آرامتر ما هم عزاداریم!
بعد از ظهر تصمیم گرفتم بچه ها را به تعزیه ببرم شاید آنجا زبان شعر و روضه های مصور،گره های ذهنی کودکم را بازکند.کالسکه داداشی را بیرون آوردیم و همگی به خیابان رفتیم.واردمحوطه امامزاده شدیم. در صف اول که جای خالی بود نشستیم وکالسکه را در کنار خودمان جا دادیم.آقایی دربین ازدحام جمعیت، کالسکه خالی را برداشت و آنرا بدون اجازه به صحن پشتی امامزاده برد و ما را که همراه بچه ها در صف اول نشسته بودیم به وسط جمعیت برای نشستن هدایت کرد. موج جمعیت،ازدحام، سرو صدا ونوای مداحی و روضه، صدارا به صدا نمی رساند. دسته دسته زائران از زیارت برمی گشتند و این بار این زائران بودند که ما را به ته صف برای نشستن هدایت کردند.بچه ها کمی خسته و از این همه جابجایی کلافه شده بودند.این دفعه خانمی در حین رد شدن بی اختیار کفشش به سر حلما خورد و حلما باگریه و جیغ از درد،نگاههای همه را به خودش جلب کرد. حانیه خواهرش که حسابی از این اتفاق ناراحت و از آن همه جابجایی عصبانی شده بود،به آن خانم گفت:” کمی آرامتر ما هم عزاداریم".
همه این یک جمله من را به فکر فروبرد.ما چقدر در مراسم ها و عزاداری ها مراقب شان و کرامت بچه ها هستیم؟! آیا برای وجودشان ارزش قائل هستیم؟!
مگر نه این است که اگر در مسجد ،کودکی را به اجبار از جایش بلند کنیم و خودمان آنجا نماز بخوانیم، نمازمان باطل است.
✍مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
#روضه_های_حماسی

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

کَژدُم.

18 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

کَژدُم
وارد مجلس شدم بچه ها را در صف جلو رو به روی خودم نشاندم.یواش یواش صدای پچ پچ و صحبتهای درگوشی شروع شد.خانمی میگفت :"با این سه تا آمده اینجا چکار کنه؟لابد پول خوبی گیرشان می آید"! آن یکی می گفت:"بنده خدا تو این گرما با این طفل معصوم ها آمده، حتما خیلی محتاج و نیازمنده بهتراست قضاوت نکنیم".
خانمی از ردیف عقب با صدای بَم گفت :” اینها آخوندن و آخوندها پولشون از پارو بالا میره،حتما برای حال دل خودش به این جلسه آمده است.
جلسه را به پایان رساندم از حرفهایی که شنیدم،خیلی ناراحت بودم آنقدر که تاپاسی از شب را نتوانستم بخوابم .در همین افکار بودم که با صدای بلند و ناله پسرم که خوابیده بود، از جایم بلندشدم و بچه را بغل کردم،اما یک دفعه خنجری تیزمانند در پایم فرو رفت.بچه را زمین گذاشتم و به پایم نگاه کردم و تمام لباسهایم را زیر و رو کردم.روی رختخواب عقربی داشت راه می رفت،با هر ترس و وحشتی که داشتم آنرا کشتم.
جای نیش خیلی درد داشت و می سوخت. کم کم نفسهایم تنگ شد،ساعتی بعد با آمدن همسرم از سرکار،خودم را به بیمارستان رساندم. آنشب را تا اذان صبح در بیمارستان بودم.
با همان حال باخودم میگفتم :"نیش عقرب دردناک تر است یا نیش زبان مردم"؟!!
و اما نیش زبان مردم به روح میزند و نیش عقرب به جسم،نیش عقرب به جسم را میشود درمان کرد اورژانسی.
آنکه خنجر به روح میزند دردناک تر است و درمانش سخت تر.
باید روحم و روانم را خیلی تسلی بدهم،پیامبر مهربانی که اسوه حسنه و دارای خُلق عظیم بود بارها و بارها شاعر،مجنون ،اَبتَرو…نامیده شد تاجاییکه سِرگین شتر و خاکستر بر سر مبارکش فرو می ریختند اما با این اوصاف، دست از تبلیغ و رسالتش برنداشت.آنقدر دلسوز و مهربان بود که خداوند در قرآن از این همه شفقت و مهربانی شکوه کرد و فرمود:طه،ما انزَلنا عَلیک القُرآن لِتَشقی
✍مریم قپانوری
پ.ن:این داستان واقعی است.
#روضه_های_حماسی
#به_قلم_خودم

1752075851_.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

زنگ تبلیغ.

16 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

زنگ تبلیغ

سال گذشته به برکت وجود بچه ها و وام فرزند آوری وسیله نقلیه ای فراهم کرده بودیم.با خودم می گفتم چقدر خوب است که وسیله رفت و آمد از خودمان داریم.محرم را هر طور شده به تبلیغ خواهم رفت.این بهترین حالت ممکنی هست که برای خودم تصور می کردم.به طوری که اگر مجلسی رفتم و پاکتی ندادند حداقل وسیله نقلیه از خودمان داریم و دیگر کرایه ماشین نمی دهیم.و اما شب اول محرم شد،اما اتفاق تلخی افتاد و یکی از بچه ها راهی بیمارستان شد و تمام برنامه های تبلیغ به هم ریخت.
و اما چند روز پیش،گوشی همراهم زنگ خورد.خانم حاج آقا به مجلس روضه خودشان دعوتم کرد .این دفعه مجلسی در سی و پنج کیلومتری محل زندگیمان و در ساعت پایانی روز.وای خدای من چه مسافت طولانی آنهم با سه تا بچه کوچک!در فکر جمع و تفریق همین افکار بودم که ندایی از درونم گفت: “شاید هیچ طلبه ای نمیتواند این مجلس را برود و این بار این من هستم که در تضاد بین راحت طلبی و سختی بایدیکی را انتخاب کنم.گوشی را برداشتم و به دعوت حاج خانم لبیک گفتم.
روز اولی که رفتم، مجلس با یک ساعت تاخیر شروع شد.حوصله بچه ها و جمع به خاطر تاخیر سر رفته بودو این بار این بچه ها بودند که با بی حوصلگی مجلس را بهم ریختند.حاج خانم گفت از فردا به زحمت نیفتید.
روز پنجم محرم را در روستایی نزدیک به شهر و در ساعتی که این بار فقط اوج گرما بود دعوت به تبلیغ شدم.همراه همسر و بچه ها راهی روستا شدیم بچه ها در پارک روستا بازی می کردند و اما روز آخر این بار،بانی مجلس بود که مجلس را نیمه تمام گذاشت و در بستر بیماری افتاد.
همه این تماسها و رفت و آمدها فقط یک پیام برایم داشت:ارزش هر عملی به نیت آن است و خداوند متعال مارا به جهت نیت هایمان امتحان خواهد کرد و ما فقط مامور به تکلیفیم ونه مامور به نتیجه.
باشد که از امتحانات الهی سربلند بیرون بیاییم‌‌.
✍مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
#روضه_های_حماسی

1751853283vocal_mic_3_.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مقتل نامه شهدای کربلا

14 تیر 1404 توسط کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)

مصیبت حضرت علی اکبر(ع):در مقاتل نوشتند بدن مبارک حضرت اربا اربا شد.اربا اربا یعنی بدن مبارک را با عجله تیکه تیکه کردند از ترس اینکه مبادا اهل حرم برسند و جلوی اینکار اونها گرفته بشه بدن حضرت رو نا منظم تیکه تیکه کردند.

مصیبت حضرت قاسم (ع):در مقاتل نوشتند دوبار اسب بر بدن مبارک حضرت تاختند یکبار وقتی که زنده بود و یکبار وقتی که سر از بدن مبارکش جدا کردند.

مصیبت حضرت علی اصغر(ع):مقاتل نوشتند ابی عبدالله بند قنداقه علی اصغر را پاره کردند تا بچه راحت تر جان بدهد.
در شرح مقاتل نوشتن که علی اصغر همچون مرغ دست و پا میزدندو علی اصغر (ع)یکی از سه عزیزی است که ذبح شده اند در کربلا

مصیبت ابی عبدالله(ع): آنچه که در زیارت ناحیه آمده السلام علی مقطع الاعضاء

مقطع الاعضاء با اربا اربا فرق میکند،مقطع الاعضاءیعنی بدن مبارک ایشان را به صورت منظم تیکه تیکه کردند یعنی موقع شهادت ابی عبدالله کسی از هاشمیان نمانده بود و خیال دشمنان راحت بود بنابراین با خیال راحت بدن ابی عبدالله را تیکه تبکه کردند

سه شهید در کربلا ذبح شدند:حضرت علی اصغر(ع)،حضرت عبدالله بن الحسن(ع)و امام حسین(ع)
تنها شهیدی که دوبار اسب بر بدن مبارکشان تاختند حضرت قاسم (ع) بود.
الا و لعنت الله علی القوم الظالمین
#روضه_های_حماسی
#به_قلم_خودم
#روضه
#مقتل_خوانی

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 136
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • کَژدُم.
  • کمی آرامتر ما هم عزاداریم
  • کَژدُم.
  • زنگ تبلیغ.
  • مقتل نامه شهدای کربلا
  • روضه حماسی
  • شان و مقام حضرت عباس (ع)
  • پَر زَنان
  • روایت فتح کودکانه
  • خفته در زیر عبا
  • ردپای خون در کربلا
  • علت عدم حضور مقام معظم رهبری در مراسمات حسینیه امام خمینی(ره)
  • چرا رهبری معظم دیشب در حسینیه امام حضور نداشتند؟
  • دعای نیمه شبها
  • دلنوشته ها
  • ماجرای ترور به روایت۱۶ دقیقه ای آیت الله سید علی خامنه ای
  • فتاوای تاریخی دومرجع تقلید در حمایت از رهبری
  • روی شانه علمدارها
  • سه تبریک مقام معظم رهبری به روایت تصویر
  • اولین جمعه بعد از صلح تحمیلی

کاربران آنلاین

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس