کَژدُم.
کَژدُم
وارد مجلس شدم بچه ها را در صف جلو رو به روی خودم نشاندم.یواش یواش صدای پچ پچ و صحبتهای درگوشی شروع شد.خانمی میگفت :"با این سه تا آمده اینجا چکار کنه؟لابد پول خوبی گیرشان می آید"! آن یکی می گفت:"بنده خدا تو این گرما با این طفل معصوم ها آمده، حتما خیلی محتاج و نیازمنده بهتراست قضاوت نکنیم".
خانمی از ردیف عقب با صدای بَم گفت :” اینها آخوندن و آخوندها پولشون از پارو بالا میره،حتما برای حال دل خودش به این جلسه آمده است.
جلسه را به پایان رساندم از حرفهایی که شنیدم،خیلی ناراحت بودم آنقدر که تاپاسی از شب را نتوانستم بخوابم .در همین افکار بودم که با صدای بلند و ناله پسرم که خوابیده بود، از جایم بلندشدم و بچه را بغل کردم،اما یک دفعه خنجری تیزمانند در پایم فرو رفت.بچه را زمین گذاشتم و به پایم نگاه کردم و تمام لباسهایم را زیر و رو کردم.روی رختخواب عقربی داشت راه می رفت،با هر ترس و وحشتی که داشتم آنرا کشتم.
جای نیش خیلی درد داشت و می سوخت. کم کم نفسهایم تنگ شد،ساعتی بعد با آمدن همسرم از سرکار،خودم را به بیمارستان رساندم. آنشب را تا اذان صبح در بیمارستان بودم.
با همان حال باخودم میگفتم :"نیش عقرب دردناک تر است یا نیش زبان مردم"؟!!
و اما نیش زبان مردم به روح میزند و نیش عقرب به جسم،نیش عقرب به جسم را میشود درمان کرد اورژانسی.
آنکه خنجر به روح میزند دردناک تر است و درمانش سخت تر.
باید روحم و روانم را خیلی تسلی بدهم،پیامبر مهربانی که اسوه حسنه و دارای خُلق عظیم بود بارها و بارها شاعر،مجنون ،اَبتَرو…نامیده شد تاجاییکه سِرگین شتر و خاکستر بر سر مبارکش فرو می ریختند اما با این اوصاف، دست از تبلیغ و رسالتش برنداشت.آنقدر دلسوز و مهربان بود که خداوند در قرآن از این همه شفقت و مهربانی شکوه کرد و فرمود:طه،ما انزَلنا عَلیک القُرآن لِتَشقی
✍مریم قپانوری
پ.ن:این داستان واقعی است.
#به_قلم_خودم
#روضه_های_حماسی