تیشه اشک....
باز آوای جرس بر جگرم آتش زد
اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
سوز دل بیش تر از پیش ترم آتش زد
پاره های دلم از چشم تر آید بیرون
وز نیستان وجودم شرر آید بیرون
دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید
آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید
اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید
گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید
مرغ دل زد به سوی شهر شهیدان پر و بال
پیش تا از حرم الله کنیم استقبال
جابر این جا حرم محترم خون خداست
هر طرف سیر کنی جلوة مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست
پیرهن پاره کن و جامة احرام بپوش
اشک ریزان به طواف حرم الله بکوش
جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن
ناله با سوز درون علی و آل بزن
بر سر و سینة خود در همه احوال بزن
خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن
چهره بگذار به خاکی که دهد بوی حسین
ریخته بر روی آن خون ز سر و روی حسین
جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن
گریه با فاطمه از داغ بنی فاطمه کن
در حریم پسر فاطمه یاد از همه کن
روی از گوشة گودال سوی علقمه کن
اشک جاری به رخ از دیدة دریایی کن
دست سقا ز تن افتاده، تو سقایی کن
گوش کن بانگ جرس از دل صحرا آید
ناله ای سخت جگر سوز و غم افزا آید
پیشباز اسرا دختر زهرا آید
به گمانم ز سفر زینب کبرا آید
حرمی روی به بین الحرمین آوردند
از سفر نالة ای وای حسین آوردند
بلبلان آمده گل ها همه پرپر گشتند
حرم الله دوباره به حرم برگشتند
زائر پیکر صد پارة بی سر گشتند
همگی دور مزار علی اکبر گشتند
گودی قتلگه و علقمه را می دیدند
هر طرف اشک فشان فاطمه را می دیدند
آب بر سینة خود دید چو تصویر رباب
عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب
جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب
شیر در سینه مادر، علی اصغر در خواب
یاد شش ماهه و گهوارة او می افتاد
به دو دستش حرکت های خیالی می داد
نفس دخت علی شعلة ماتم می شد
قامت خم شده اش بار دگر خم می شد
تاب می داد ز کف طاقت او کم می شد
پیش چشمش تن صد پاره مجسم می شد
حنجر غرقه به خون در نظرش می آمد
یادش از بوسة جد و پدرش می آمد
باز هم داغ روی داغ مکرر می دید
باغ آتش زده و لالة پرپر می دید
لحظه لحظه تن صد چاک برادر می دید
فرق بشکستة عباس دلاور می دید
رژه می رفت مصائب همه پیش نظرش
داغ ها بود که شد تازه درون جگرش
گریه آزاد شده بغض گلو را بسته
کرده فریاد درون حنجره ها را خسته
داغداران همه فریاد زنند آهسته
ذکرشان یا ابتا یا ابتا پیوسته
اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد
گریة زینب کبری همه را آتش زد
گفت ای همدمم از لحظة میلاد حسین
ای سلامم به جراحات تنت باد حسین
از همان روز که چشمم به تو افتاد حسین
آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسین
من و تو در بغل فاطمه با هم بودیم
همدم و یار به هر شادی و هر غم بودیم
حال بر گو چه شد از خویش جدایم کردی
در بیابان بلا برده رهایم کردی
گاه در گوشة گودال دعایم کردی
گاه بر نوک سنان گریه برایم کردی
چشمم افتاد سر نیزه به اشک بصرت
جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت
کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده
خون دل سرزده از دیده خضابم کرده
سخنی گوی که هجران تو آبم کرده
چهره بنمای که داغ تو کبابم کرده
بر سر خاک تو از اشک گلاب آوردم
گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم
روزها هر چه زمان می گذرد روز تواند
ظالمان تا ابد الدهر سیه روز تواند
اهل بیت تو همه لشکر پیروز تواند
که پیام آور فریاد ستم سوز تواند
سرکشان یکسره گشتند حقیر تو حسین
شام شد پایگه طفل صغیر تو حسین
دشمنان از سر کویت به شتابم بردند
بعد کوفه به سوی شام خرابم بردند
به اسارت نه که با رنج و عذابم بردند
با سر پاک تو در بزم شرابم بردند
شام را سخت تر از کرببلا می دیدم
سر خونین تو در طشت طلا می دیدم
شامیان روز ورودم همگی خندیدند
سر هر کوچه به دور سر تو رقصیدند
عید بگرفته همه جامة نو پوشیدند
لیک با زلزلة خطبة من لرزیدند
گرچه باران بلا ریخت به جانم در شام
کار شمشیر علی کرد زبانم در شام
گرچه این بار به دوش همگان سنگین بود
آنچه گفتیم و شنیدیم برای دین بود
و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شیرین بود
ارث ما بود شهادت، شرف ما این بود
“میثم” ابیات تو چون شعلة ظالم سوزند
تا خدایی خدا حزب خدا پیروزند
*استاد حاج غلامرضا سازگار***