رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

حق اولاد در فیش حقوقی

28 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

حق اولاد در فیش حقوقی

به یاد دارم روزی را که اضطرار و نیاز، من را به جست‌وجوی وامی کوچک کشاند. در آن لحظه، دستی کریمانه بی‌آنکه بداند من کیستم، بی‌هیچ چشم‌داشتی، ضامنم شد. تصویری از فیش حقوقی‌اش را برای تکمیل پرونده فرستاد؛ در آن لحظه چشمانم را بستم برای آرامش دل و پرهیز از وسوسه‌ی اعداد. مدارک را بی‌تأمل بارگذاری کردم.

اندکی بعد، آن عزیز از مبالغ به ظاهر نجومی در فیشش سخن گفت و آن را «حق اولاد» نامید؛ نعمتی که از برکت پنج فرزندش بر او جاری شده بود. سخنش من را وسوسه کرد تا نگاه دوباره‌ای به تصویر فیش حقوقی‌اش بیندازم. دیدم آن ارقام چندان هم نجومی نبودند؛ اما در نگاه او، همان اندک، تجلی لطف خداوند و سرمایه‌ای از جنس عشق و نسل بود.

اما سهم فرزند من از فیش حقوقی‌‌‌ام عددی افزوده بر حقوق نیست، سهم او اشک‌های بی‌امانش در کُنج خانه، ده روز پس از تولد؛ آن‌گاه که ناگزیر، او را با شیشه‌ای شیر مادر تنها گذاشتم. امروز نیز، هر صبح که کودک شیرخوارم را به دست مربی می‌سپارم، سهمش از فیش حقوقی من، ریش‌ریش شدن دل آن مربی و گریه‌های بی‌پایان اوست.

چه سنگین است که گاه در کسوت خدمت به دین و جامعه، باید از خویش و فرزندت بگذری؛ برای هدفی والاتر، هدفی که در هیچ عدد و رقم نمی‌گنجد و ارزشش فراتر از هر فیش حقوقی است. شاید این همان «حق اولاد» حقیقی باشد؛ حقی که در ستون‌های حسابداری جایی ندارد اما در آرامش روح و روان فرزندت تجلی می‌یابد.

به امید روزی که سهم کودکان ما از فیش‌های حقوقی، اشک و جدایی نباشد، بلکه آسایش، امنیت و لبخند باشد.
#نقد
#به_قلم_خودم

✍🏻 مریم قپانوری

1763573111img_20251119_205008_533.jpg

 نظر دهید »

چگونه کودکانی آرام تربیت کنیم؟

25 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

میش پیغمبر

داستانش را نشنیده‌ام، اما تمثیلش را شنیده‌ام.
مادرم-نور بر مزارش ببارد- می‌گفت: “بعضی بچه‌ها مثل میش پیغمبر هستند؛ آن‌قدر آرام،با متانت و صبورند که با هر ناملایمتی، چرخ صبرشان از ریل بردباری بیرون نمی‌رود.”

امروز، هنگامی که آن کودک کُپُل و تُپُل را دیدم، بی‌اختیار یاد این تمثیل افتادم. راز این آرامی را نمی‌دانم، اما یقین دارم هر مادری که صاحب چنین فرزندی است، دنیا به کامش شیرین‌تر می‌شود؛ چرا که آرامیِ کودک، آرامش خانه است و صبر او، سایه‌ای از بهشت بر زندگی مادر.

آنگاه، دل من به کودکان خودم پر کشید؛ کودکانی که درست در نقطه‌ی مقابل «میش پیغمبر» ایستاده‌اند. با هر تغییر کوچک، اضطراب در جانشان می‌دود؛ شب‌ها بی‌خواب و روزها بی‌تاب می‌شوند. آن‌قدر به مادر می‌چسبند، در هر جا و هر زمان، که گویی بند نافشان هنوز بریده نشده است. من، با تمام عشق، گاه زیر بار این چسبندگی، درد را در استخوان‌هایم حس می‌کنم.

هر کودکی، تمثیل خاص خود را دارد؛ یکی «میش پیغمبر» است، آرام و بردبار و دیگری «کبوتر بی‌قرار»؛ پرپرزن و مضطرب. یکی درس صبر می‌دهد، دیگری درس دلبستگی به مادر.

شاید راز خلقت آن «میش پیغمبر» در سکوت و آرامی‌اش باشد و راز کودکان من در بی‌تابی و وابستگی‌شان. هر دو، آینه‌ای از حقیقت‌ خلقت‌اند: یکی نشان می‌دهد که آرامش، قدرتی پنهان دارد که بر همه چیز سایه می‌افکند و دیگری یادآور عشقی است که شدتش به بند دلی تبدیل می‌شود.

در این میان تنها چیزی که می‌دانم این است که مادری، هنر است، هنری که بی‌تابی و اضطراب کبوتر را به صبری به آرامی بره تبدیل می‌کند.
#به_قلم_خودم
#نقد
#رها_نویسی ✍🏻مریم قپانوری

1763310324img_20251116_195322_391.jpg

 نظر دهید »

حسادت روشن

23 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

حسادت روشن

هر بار که من را می‌دید، بی‌هیچ مقدمه‌ای کلامی تلخ و ناسزا نثار من و جامعه روحانیت می‌کرد. در ابتدا نمی‌دانستم ریشه این رفتار چیست؛ با آن‌که بارها کوشیده بودم حرمتش را نگاه دارم و به احترام سال‌ها آشنایی، سکوت پیشه کنم، او خود پا را از دایره‌ی ادب فراتر می‌گذاشت.

زمان گذشت تا پرده از راز دلش کنار رفت. دریافتم که نه با روحانیت مشکلی داشت و نه با کسوت اهل دین؛ آنچه آتش درونش را شعله‌ور می‌کرد، تنها حسادتی بود که به من داشت. منی که سر در لاک خلوت و تنهایی خویش داشتم و کاری به کار او و دیگران نداشتم، بی‌آنکه بدانم آینه‌ای شده بودم که او در آن ضعف‌های خود را می‌دید و بر من می‌تاخت.

اما زوزگار جور دیگری چرخید. هنگامی که فرزندش را به همین لباس و هیبت درآورد، ناگاه زبانش خاموش شد و تیرهای کینه‌اش فرو نشست. از آن پس دیگر دست از سر من برداشت؛ گویی همان حسادتی که روزگاری من را می‌آزرد، اکنون به انگیزه‌ای بدل شده بود تا راهی روشن برای فرزندش برگزیند.

من در دل، خدا را شکر کردم؛ چرا که حتی از دل رنج و آزاری که بر من رفت، خیری برآمد. حسادت او، بی‌آنکه خود بداند، به چراغی بدل شد که مسیر فرزندش را به سوی حقیقت و خدمت روشن ساخت. چه زیباست که گاه نیرویی تیره، در دست تقدیر، به نوری هدایتگر بدل می‌شود.

#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
#نقد ✍🏻مریم قپانوری

1763143538envy-profile02-14.jpg

 نظر دهید »

چندین شرط از شروط معامله یا بیع

23 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

سنگینی تهمت،سبکی تحقیق

سال‌ها پیش، هنگامی که دختر بزرگم هنوز شیرخوار بود، در کنار تدریس در حوزه، خوداشتغالی کوچکی را در فروشگاه حوزه آغاز کردم. اجناس را با دقت، یک‌به‌یک با همسرم بررسی می‌کردیم؛ معیوب‌ها را کنار می‌گذاشتیم و تنها کالاهای سالم را به فروش می‌رساندیم. صداقت در گفتار و سلامت در کالا، سبب شد مشتریان به ما اعتماد کنند و کسب‌وکارمان رونق گیرد.

روزی خواهر معلولم به خانه‌ی ما آمد. من به حوزه رفته بودم و او برای کمک، کیسه‌های بار را به همسرم تحویل داده‌بود تا به مشتریان برساند. از قضا، یکی از کیسه‌ها که حاوی کالای معیوب بود، به اشتباه به دست مشتری رسید. ما از این جابه‌جایی بی‌خبر بودیم.

پس از بازگشت، پیام‌هایی پر از طعنه و تهمت از همان مشتری دریافت کردم؛ حتی عکس کالای معیوب را فرستاد. با اینکه هنوز پولی نداده بود، حیثیت و آبروی چندین‌ساله‌ام را زیر سؤال برد. با سعه‌ی صدر پاسخ دادم: «لطفاً بار را با همه کم‌وکیفش بازگردانید.» یعنی عیب را پذیرفته بودم. اما او با جسارت بیشتری تهمت زد: «تو مثلاً استاد حوزه‌ای و استاد قرآن!»

موضوع را به مسئول فروشگاه و مدیر رسانده‌ بود و من، بی‌اطلاع از ماجرا، توبیخ شدم؛ دیگر حق فروش هیچ محصولی را نداشتم. مشتری نیز پس از یک هفته، بار را نه به من، بلکه به فروشگاه بازگرداند.

در برابر همه‌ی آن تهمت‌ها و آن رفتار وقیح و زشت تنها صبر کردم. حتی یک کلام پاسخ ندادم جز اینکه گفتم: «لطفاً جنس را پس بده.»

اما تلخی ماجرا به همین‌جا ختم نشد. آن مشتری، با وقاحتی آشکار، سال‌ها پس از آن حادثه هر بار که مرا می‌دید، روی خود را برمی‌گرداند و با رفتاری سرد و تحقیرآمیز، زخم کهنه را تازه می‌کرد. گویی یک اشتباه ناخواسته، برای او بهانه‌ای شده بود تا یک عمرِ بی‌پایان بی‌‌انصافی و دروغ را بر من تحمیل کند.

امروز، تنها آرزویم این است:
کاش ما آدم‌ها، پیش از آنکه قیافه‌ی حق‌به‌جانب بگیریم و بی‌هیچ تحقیقی آبروی دیگری را بریزیم، کمی درنگ کنیم. فقط و فقط کمی.
#به_قلم_خودم
#رها_نویسی
#نقد
✍🏻مریم قپانوری
#چالش_اشتغال

1763140477img_20251114_204349_738.jpg

 نظر دهید »

تفاوت،راه کمال

23 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

تفاوت، راه کمال

ازدواج، گاهی پلی‌ست به سوی خواسته‌ها و گاهی سدی‌ است در برابر آن‌ها.
در میان برخی اقوام، رسم بر آن است که فرزندان را به محض رسیدن به سن بلوغ، به ازدواج وامی‌دارند؛ رسمی که نمی‌دانم باید با شادی از آن یاد کرد یا با درنگی اندوهناک.

امروز، وقتی دست زن همسایه را در دست پسری دیدم، لحظه‌ای در خود شکستم. زنی که سال‌ها پیش، در آغازین روزهای نوجوانی‌اش، از همسری معتاد جدا شد و بار تربیت نوزادی دختر را بر دوش کشید. در زمین‌های مردم کار کرد، خوشه‌چین بود و خسته، اما خم به ابرو نیاورد. هم مادر بود و هم پدر. هم نان‌آور بود و هم نوازشگر شب‌های تب‌دار دخترش.

اکنون، همین زن، به ازدواج پسری درآمده که در زبان و نگاه، سکوت و رفتار، هیچ شباهتی با او ندارد. این جابجایی نقش‌ها، این تناقض ظاهریی من را به فکر واداشت؛ زنی با دختری مکلف، چگونه خود را در مقام تزویج پسری مجرد دیده است؟ اما شاید، تنها حسن این پیوند، همان کمال باشد. شاید همین تفاوت، همین ناهماهنگی، بستری‌‌ است برای رشد. مگر نه آن‌که انسان در مواجهه با تفاوت‌ها است که می‌بالد؟

زمین و آسمان را بنگریم مکمل یکدیگرند با وجود همه‌ی تفاوت‌ها. اما اگر آسمان نبارد، زمین سیراب نمی‌شود و اگر زمین نباشد، باران بی‌ثمر خواهد بود. این دو، با همه تفاوت‌هایشان، در کنار هم معنا می‌یابند.

در خانه‌ای که علی(ع) و زهرا(س) ستون‌های آن بودند، تقسیم وظایف بر اساس همین تفاوت‌ها شکل گرفت. زن، از سر حکمت زن ماند و مرد، مرد. جابجایی شخصیت‌ها، نظم را بر هم می‌زند و روح را نیز آزرده می‌سازد. زن اگر از زنیت خود فاصله گیرد و مرد اگر مردانگی را واگذارد، تعادل فرو می‌ریزد.

ازدواج، اگر بر پایه‌ی شناخت، تفاهم و قرار گیری درست نقش‌ها نباشد، سرگردانی‌ است در این میان تفاوت‌ها، اگر با احترام و درک همراه شوند، راهی‌ست به سوی تعالی. شاید، همین زن و همین پسر، با همه نابرابری‌ها و ناهماهنگی‌ها، در مسیر کمال یکدیگر باشند.
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی
✍🏻مریم قپانوری

1763106335img_20251114_111505_775.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 49
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟
  • بی وزنی....
  • چگونه یک مادر و مربی باشیم؟
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • غروب غیرت و طلوع بی حیائی
  • لقمه شیرین مورچه‌ها
  • لقمه‌ی شیرین مورچه‌ها
  • شیرینی سه جلد اصول کافی

کاربران آنلاین

  • نورفشان

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس