صلیب جهالت...
“قرآن، من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود، همه از من میپرسند چه کسی مرده است؟ چه غفلت بزرگی که میپنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است…
قرآن، از تو شرمندهام اگر تو را از یک نسخه عملی به افسانهای موزهنشین مبدل کردهام. یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر روی فرش نوشته است. یکی ذوق میکند که تو را بر طلا نوشته و یکی ذوق میکند که تو را بر کوچکترین قطع ممکن منتشر کرده است…”
“قرآن، از تو شرمندهام؛ حتی آنان که تو را میخوانند و تو را میشنوند، آنچنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقی هر روزه نشستهاند. اگر چند آیه از تورا بخوانند، مستمعین فریاد میزنند احسنت..! گویی مسابقه نفس است.
قرآن، من شرمندهام اگر به یک فستیوال مبدل شدهای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک معرفت است یا رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا اینچنین تو را اسباب مسابقات هوش ندانند.
خوشابهحال هر کسی که دلش رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را میخوانند، چنان حظ میکنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کردهایم، تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدهایم.”