رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

مِهر رضوی، شوق مهدوی

24 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

مِهر رضوی،شوق مهدوی

وقتی دل با نگاهی آشنا شود و جان به تمام ابعاد روح کسی واقف گردد، زیارتش دیگر تنها دیدار نیست؛ مهرش بی‌پروا در دل می‌نشیند و تا ابد در جان ریشه می‌دواند.

در کودکی، نخستین بار که به زیارت امام رضا(ع) رفتم، مهرش در دلم جوانه زد. عظمت و شکوه حضورش را با همان قلب کودکانه‌ام، حس کردم و از آن پس، او را از میان همه امامان، عزیزتر یافتم. آن زیارت آغاز دلبستگی من به امام هشتم(ع) بود.

سال‌ها گذشت و در دوران دبیرستان، معلمی داشتم از دیار ملایر؛ خانم امیری. اولین معلم تاثیرگذار در زندگی‌ام؛ زنی مقید، منظم، دیندار و آراسته به علم. هر روز، با چادر و همان مقنعه چانه‌دار و چهره‌ای آرام، به موقع می‌رسید و با دقت درس می‌داد. من شیفته‌اش بودم و درس زیست‌شناسی را با عشق می‌خواندم. آن‌قدر که در امتحانات نهایی، با نمره 19/25، بالاترین نمره استان را کسب کردم.

در واپسین جلسه تدریس، جمله‌ای گفت که هنوز در جانم طنین دارد:
«همه همّ و غمتان را برای زمینه‌سازی ظهور بگذارید و اگر روزی حضرت را دیدید، سلام مرا به امام عصر (عج) برسانید.»

آن روز، جرقه‌ای در دلم شعله‌ور شد. محبتی بی‌دیدار، اما پر از شوق و یقین. از آن پس، وصف حضرت را در روایات و احادیث جستم و دل به امید حکومتش سپردم. آن‌قدر مشتاق بودم که موضوع پایان‌نامه‌‌‌ام را «سیمای حکومت امام مهدی(عج) در روایات» انتخاب کردم و بعدها آن را به کتابی بدل ساختم.

سال‌ها در مسیر مهدی‌شناسی کوشیدم. با اینکه شاید در سطح بین‌المللی حرفی برای گفتن نداشتم، اما با دل و قلم، در همایش‌های بین‌المللی مهدویت شرکت کردم. نوشتن مقاله، همراهی با دوستان و حضور در آن محافل، از افتخارات دوران طلبگی‌ام بود.

اکنون نیز، اگر قلمی بر صفحه می‌نشانم، تنها به امید زمینه‌سازی برای ظهور موعود است.
دل من، سال‌هاست که در انتظار او می‌تپد و جانم در تمنای دیدار، می‌نویسد.
به امید حضورش.
#به_قلم_خودم
#بوی_ماه_مهر
#اولین_معلم
✍🏻مریم قپانوری

1760634959img_20251013_200948_910.jpg

1760634958img_20251016_204043_582.jpg

 نظر دهید »

گل نیمه خشک و مرغ شهدخوار

23 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

گل نیمه خشک و مرغ شهدخوار

در زندگی‌ام بارها از حقوقم گذشتم؛ نه از سر ضعف، بلکه برای پرهیز از تنش. از حق همسری، مادری، استادی و …
همه را کنار گذاشتم تا آرامش را حفظ کنم. اما این گذشت‌ها، به جای آن‌که اخلاقی در دل طرف مقابل بنشاند، تنها به نادیده گرفتن حق همیشگی من انجامید.

به یاد دارم روزی در کلاس درس، طلبه‌ای به‌خاطر نمره‌ای که حقش نبود، کلاس را به هم ریخت. فحشی بی‌ربط نثارم کرد و از جا برخاست، در را با تمام قدرت کوبید و رفت. من که پای تابلو مشغول تدریس بودم، سکوت کردم. حتی گزارش این رفتار زشت را به مدیریت ندادم.

چند جلسه بعد، همان طلبه برگشت. اما همیشه پشت به من، رو به دیوار می‌نشست. ابرو در هم، نگاه پر از خشم و من را مقصر همه چیز می‌دانست.
امتحانات ترم که رسید، نمره‌اش از دیگران کمتر شد؛ با اینکه از شاگردان زرنگ و درس‌خوان بود.

سال‌ها گذشت. ازدواج کرد و به شهری دیگر رفت. در یک دوره مجازی فرهنگی، هم‌کلاس شدیم. آن‌جا سر صحبت را باز کرد. از زندگی پر از حسرتش گفت، از اینکه بچه‌دار نمی‌شود و از رفتار اشتباهش در کلاس عذر خواست.

با خودم فکر می‌کنم اگر آن روز گزارش رفتار زشتش را می‌دادم، شاید دیگر هیچ‌گاه او را با عنوان “طلبه” در کلاس نمی‌دیدم. اما من گذشتم و حالا می‌دانم که گذشتِ بی‌حد، عزت نفس را لگدمال می‌کند و جسارت دیگران را در تعدی به حقوقت بیشتر و فرصت جبران و پی بردن به اشتباهات را از طرف مقابل می‌گیرد.

باید از حق دفاع کرد، حتی اگر ارزش دفاع کردن نداشته باشد. اگر خودت برای خودت ارزش قائل باشی، دیگران نیز برایت ارزش قائل خواهند شد وگرنه در وانفسای دنیای امروز، با اخلاقی که گاه در سایه تزاحم و بی‌عدالتی رنگ می‌بازد، تنها می‌مانی. نمی‌دانم حق دادنی‌ست یا گرفتنی. اما من همیشه در پی حق بودم و حق همچون ماهی تازه از آب گرفته، از دستانم لیز خورد و افتاد.

روزی را به یاد دارم که فرزند اولم تازه ده روزه بود. گفتند باید به کلاس بروم. با بخیه‌های زایمان، با نوزادی شیرخوار و کولیکی که تا چهار صبح بیدار بود، ساعت هشت صبح سر کلاس اصول حاضر شدم. طلبه‌ها استاد نداشتند و من با فشار خون بالا و تن رنجور، درس دادم. آن سال، بالاترین نمرات اصول را گرفتند. خوشحالم که زحمتم بی‌ثمر نبود. اما درونم می‌گوید برای خودم و فرزندم حقی قائل نبودم؛ حتی حق حیات.

بارداری دومم نیز چنین بود. هنوز سه ماه از مرخصی تابستان نگذشته بود که با شروع ترم، گفتند باید بروم. رفتنم قانونی نبود، اسمم را از سامانه حذف کردند، اما من همچنان درس دادم. این بار نه با بخیه، بلکه با مشکلی پس از زایمان که گفتنش دشوار است.

آن‌قدر در رنج و معذوریت این سال‌ها غرقم که گاه خودم را فراموش می‌کنم. اما وقتی به فرزندانم نگاه می‌کنم، می‌بینم برای هر سه‌شان مجموعاً تنها پنج ماه مرخصی زایمان داشتم، آن‌هم در ایام تعطیلی تابستان.

اکنون نیز همچون سال‌ها قبل، از خودم می‌گذرم، از بچه‌هایم، زندگی‌ام برای هدفی به ظاهر والاتر به اسم خدمت.
کاش دیگران نیز به اندازه‌ای که من برایشان ارزش قائل شدم، برایم ارزش قائل باشند.
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

1760533736img_20251015_070216_709.jpg

 نظر دهید »

رایحه‌ی کلام

22 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

رایحه‌ی کلام

شیشه‌های عطر‌ی که برایم خریدی خالی شدند. آنقدر رایحه‌‌ی خوب و دل‌انگیزی داشتند که با هر کدام یک خاطره دارم.
آن‌روز تولدم برایم کیک خریدی. بی‌صدا و در هاله‌ای از سکوت و ابهام، جشن دونفره‌مان را برگزار کردی و اما چیزی که از همه برایم مهم‌تر و عزیزتر بود کلام دلنشینت بود که در کاغذی از مِهر نگاشته‌بودی.

یادم هست زمانی‌که نامه‌ی حضرت امام به همسرش را برایت خواندم به همدیگر قول‌هایی دادیم. یکیش این بود که من شما را با اسم صدا نزنم؛ از آن روز برای همه جا انداختم که تو را حاج آقا صدا بزنیم و تو هم گفتی:” تو هم حاج خانوم خودمی ” اما اینها گذشت و آن کلمه تِرَند و امروزی حضرت امام(ره) به همسرش؛ “تصدقت"بیشتر از همه تربیتمان کرد و به ما یاد داد که محبت اگر صرفا کلامی باشد از عمق جان زندگی را دگرگون خواهد کرد.
#رها_نویسی
#سوژه_هفتگی
#به_قلم_خودم

1760467289img_20251014_215307_491.jpg

 نظر دهید »

نجوای حقیقت در سیم مارپیچ

22 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

نجوای حقیقت در سیم مارپیچ

آن روزها که تو با سیم‌های مارپیچ و کلیدهای چرخان، بر صدر ارتباط نشسته بودی، همه چیز در همان صدای خش‌دار اتصال خلاصه می‌شد؛ صدایی که حقیقت را بی‌پیرایه فریاد می‌زد؛ گریه‌ها، خنده‌ها، خشم‌ها و ترس‌ها، همه بی‌ادعا، بی‌نقاب، بی‌فیلتر، جاری بودند در آن موج صدا.

نه خبری از نوشتن‌های بی‌پاسخ بود، نه از در دسترس نبودن‌های عمدی، نه لینک‌های فریبنده، نه عکس و فیلم‌های بی‌اجازه، نه برنامه‌های رنگارنگِ بی‌هویت. تو بودی، ساده، بی‌ریا، بی‌ادعا.

تا آن روز که تلفن همراه آمد و شد «همراه اول»؛ و تو، آرام آرام، از صحنه کنار رفتی. واقعیت‌ها انکار شدند، دنیا بی‌پروا مجازی شد، گفتگوها نقاب زدند، لمس‌ها شدند لمسِ سردِ شیشه و عاطفه‌ها خلاصه شدند در ایموجی‌ها و استیکرهای بی‌جان.

عشق‌ها هم مجازی شدند.

به یاد دارم در محله‌مان، تنها خانه‌ای که تلفن ثابت داشت، خانه‌ی ما بود. دختر همسایه، نامزد پسرخاله‌اش، گاه‌گاهی می‌آمد و منتظر می‌ماند تا معشوقه‌اش از تهران زنگ بزند. ما کودک بودیم و چیزی از آن گفت‌وگوهای عاشقانه نمی‌فهمیدیم. مادرم درِ اتاق را می‌بست و ما را به حیاط می‌فرستاد تا بازی کنیم، تا آن مکالمه‌ی پرشور و نجیب به پایان برسد.

چه حریمی داشت آن روزها!
امروز اما، موبایل با عکس‌ها و فیلم‌های بی‌ملاحظه‌اش، قبح و حرمت بسیاری چیزها را شکسته است.

فناوری، اگر با فرهنگ همراه نباشد، پیشرفتش نیز گمراه‌کننده است.
#سوژه_هفتگی
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

17604653401760458722k_pic_4873fd69-3785-4325-867b-5adfee945e.jpg

 نظر دهید »

امضای مربی

22 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

امضای مربی

چه زیباست آن آرزوی دیرینه که در دل یک دانش‌آموز جوانه می‌زند؛ شنیدن یک بیت شعر، جمله‌ای ادیبانه، یا دعای خیری از زبان معلمی که دوستش داریم، کسی که مِهرش در دل‌مان ریشه دوانده است.

آرزویی که گاه با هدیه دادن دفتر خاطراتی ساده و قلمی در دستان معلمی محبوب، به حقیقت می‌پیوست. معلمی که در صفحه‌ای از آن دفتر، جمله‌ای انگیزشی می‌نوشت، آن را با نام و تاریخ روز می‌آراست و با امضای خود مُهر تأیید بر آن می‌زد.

از زبان ادیبی شنیدم که گل‌های طبیعی، امضای خداوندند برای اهل زمین. چه مربی‌ای والاتر از ذات مقدس او که هر فصل از روزگارمان را با گل‌هایی خاص امضا می‌کند و روزی‌مان را در لطافت آن‌ها جاری می‌سازد؟

پاییز را با گل‌های میوه‌گون و شیرخشتی، زمستان را با گل یخ، بهار را با شکوفه‌های بادام و گیلاس و تابستان را با اقاقیا و ابریشم می‌نگارد. هر گل، مُهر خداست بر صفحه‌ای از تقویم خلقت.

در این میان برخی می‌کوشند با ساختن گل‌های مصنوعی، آن حس را بازآفرینی کنند. لطافت، نرمی و حتی رایحه‌ای خیالی. با این‌همه، هرچند زیبا و دقیق، این گل‌ها نمی‌توانند مربی خوبی باشند. چرا که مربی حقیقی، آن است که با جان خود تعلیم دهد، با حضورش رشد بخشد و با مهرش امضا کند. گل مصنوعی شاید شبیه باشد، اما روح ندارد و بی‌روح، هیچ امضایی ماندگار نیست.

#به_قلم_خودم
#بوی_ماه_مهر
#دفتر_خاطرات
✍🏻مریم قپانوری

1760409869img_20251013_200948_910.jpg

1760409868img_20251014_061213_815.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 49
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • راهکارهای ساده زیستی در زندگی
  • چگونه قدردان زحمات دیگران باشیم؟
  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟
  • بی وزنی....
  • چگونه یک مادر و مربی باشیم؟
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • غروب غیرت و طلوع بی حیائی
  • لقمه شیرین مورچه‌ها

کاربران آنلاین

  • mahvaaclinic
  • زهرا بانوی ایرانی
  • سمیه کیکاوسی

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس