رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

چگونه تفاوت‌اا در زندگی مشترک راهی برای رسیدن به کمال هستند؟

23 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

تفاوت، راه کمال

ازدواج، گاهی پلی‌ست به سوی خواسته‌ها و گاهی سدی‌ است در برابر آن‌ها.
در میان برخی اقوام، رسم بر آن است که فرزندان را به محض رسیدن به سن بلوغ، به ازدواج وامی‌دارند؛ رسمی که نمی‌دانم باید با شادی از آن یاد کرد یا با درنگی اندوهناک.

امروز، وقتی دست زن همسایه را در دست پسری دیدم، لحظه‌ای در خود شکستم. زنی که سال‌ها پیش، در آغازین روزهای نوجوانی‌اش، از همسری معتاد جدا شد و بار تربیت نوزادی دختر را بر دوش کشید. در زمین‌های مردم کار کرد، خوشه‌چین بود و خسته، اما خم به ابرو نیاورد. هم مادر بود و هم پدر. هم نان‌آور بود و هم نوازشگر شب‌های تب‌دار دخترش.

اکنون، همین زن، به ازدواج پسری درآمده که در زبان و نگاه، سکوت و رفتار، هیچ شباهتی با او ندارد. این جابجایی نقش‌ها، این تناقض ظاهری من را به فکر واداشت؛ زنی با دختری مکلف، چگونه خود را در مقام تزویج پسری مجرد دیده است؟ اما شاید، تنها حسن این پیوند، همان کمال باشد. شاید همین تفاوت، همین ناهماهنگی، بستری‌‌ است برای رشد. مگر نه آن‌که انسان در مواجهه با تفاوت‌ها است که می‌بالد؟

زمین و آسمان را بنگریم مکمل یکدیگرند با وجود همه‌ی تفاوت‌ها. اما اگر آسمان نبارد، زمین سیراب نمی‌شود و اگر زمین نباشد، باران بی‌ثمر خواهد بود. این دو، با همه تفاوت‌هایشان، در کنار هم معنا می‌یابند.

در خانه‌ای که علی(ع) و زهرا(س) ستون‌های آن بودند، تقسیم وظایف بر اساس همین تفاوت‌ها شکل گرفت. زن، از سر حکمت زن ماند و مرد، مرد. جابجایی شخصیت‌ها، نظم را بر هم می‌زند و روح را نیز آزرده می‌سازد. زن اگر از زنیت خود فاصله گیرد و مرد اگر مردانگی را واگذارد، تعادل فرو می‌ریزد.

ازدواج، اگر بر پایه‌ی شناخت، تفاهم و قرار گیری درست نقش‌ها نباشد، سرگردانی‌ است در این میان تفاوت‌ها، اگر با احترام و درک همراه شوند، راهی‌ست به سوی تعالی. شاید، همین زن و همین پسر، با همه نابرابری‌ها و ناهماهنگی‌ها، در مسیر کمال یکدیگر باشند.
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی
✍🏻مریم قپانوری

1762890190img_20251111_231256_411.jpg

 نظر دهید »

سردی خیابان و گرمای دعا

23 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

سردی خیابان،گرمای دعا

صبحی سرد و بی‌رحم است. دلم چون آسمان گرفته ؛ ابری، سنگین و بی‌قرار. بغضی که روزهاست در گلویم خانه کرده، بی‌هشدار تا مرز ترکیدن پیش می‌رود. با التماس، لباس‌های کودک خردسالم را بر تنش می‌کنم؛ لباسی که هر روز برای او دیگر لباس نیست؛ جامه‌ای از صبر و تکرار است. گوشی را برمی‌دارم، شماره آژانس محله را می‌گیرم. هنوز کلامی نگفته‌ام که صدای قطع تماس می‌آید؛ می‌دانند مسافر همیشگی‌شانم. بی‌کلام مرا به سر کوچه فرا می‌خوانند.

دست کودک را می‌گیرم. خسته است از بی‌معنایی رفت‌وآمدهایی که برایش هیچ رنگی ندارد. در حیاط را باز می‌کنم. سرمای ناجوانمردانه استخوان‌هایم را می‌لرزاند. تاکسی همیشگی می‌رسد. سلام می‌دهم، اما راننده که گویی از تکرار این مسیر دل‌زده شده، پاسخی نمی‌دهد. بی‌مهابا پایش را بر پدال گاز می‌فشارد و خیابان‌ها را یکی پس از دیگری طی می‌کند.

به در حوزه می‌رسیم. سرما دوباره دستان یخ‌زده‌اش را در دستان من و کودکم می‌گذارد. بغضم می‌ترکد. اشک در چشمانم حلقه می‌زند. کودک، دل‌زده از این مسیر تکراری، خود را به زمین می‌کوبد. دیگر حتی موش‌های فاضلاب کنار جاده که روزی سرگرمی‌اش بودند، نیستند حتی ردپایشان هم محو شده است.

پسرم می‌دود، بالا می‌رود، پایین می‌آید، می‌خواهد به دل خیابان بزند؛ جایی که ماشین‌ها بی‌وقفه در ترددند. طلبه‌ها و فرزندانشان یکی پس از دیگری به کلاس‌های درس و بحث می‌رسند. کودک را در آغوش می‌گیرم، قربان‌صدقه‌اش می‌روم. قلبم برای مظلومیتش می‌سوزد. دستانش را در دست می‌فشارم، نفس گرمم را در آن‌ها می‌دمم تا اندکی گرم شود. از کلاه و لباس زمستانی‌اش بیزار است. کلاه را برمی‌دارد، من با نگرانی دوباره بر سرش می‌گذارم.

چشمانم را به جاده دوخته‌ام، منتظر همسرم. خیابان شلوغ است. ناگهان صدای تصادف بلند می‌شود؛ ون با نیسان برخورد کرده، جلو‌بندی‌اش داغان شده. راننده‌ها بیرون می‌آیند، مردم به صحنه نزدیک می‌شوند. به ظاهر کسی آسیب ندیده است. صدای بوق و اگزوز ماشین‌های عقبی بلند می‌شود. با کمک دیگران، صحنه تصادف جمع می‌شود.

کودکم خودش را از بغلم آویزان می‌کند. دلش می‌خواهد رهایش کنم، همچون قلمی که در دست دارم تا بنگارد آنچه در دل دارد. لحظه‌ای بعد همسرم می‌رسد. کودک با دیدن پدر، ذوق‌زده می‌شود و خود را به آغوشش می‌اندازد. اشک‌هایم دوباره جاری می‌شوند. اندکی از سختی‌هایم را با همسرم در میان می‌گذارم. تب درونم فروکش می‌کند.

با چشمانی نیمه‌خیس، شانه‌هایی رنجور و دستانی یخ‌زده وارد حوزه می‌شوم. در دل، با مزار شهید گمنام نجوا می‌کنم. دلم می‌خواهد دریا دریا اشک بریزم، اما وقت کلاس رسیده و من باید بروم. کلاس را با دعای سلامتی امام عصر (عج) آغاز می‌کنم. قلبم با یادش تند تند می‌تپد. همه‌ی امیدم این است که او می‌بیند، می‌شنود و از حال دل من بی‌خبر نیست.
#رها_نویسی
#نقد
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

1763004843img_20251112_151732_006.jpg

 نظر دهید »

روز مبادا..

23 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

روزِ مبادا

در گوشه‌ای از قاب زندگی‌‌ همه‌ی ما، همواره چیزی نهفته است به نام «روزِ مبادا»؛ روزی که شاید هرگز نیاید، اما ما با وسواس و احتیاط، برای آمدنش آماده‌ایم.
برای آن روز، اندوخته‌هایی فراهم کرده‌ایم؛ خوراکی‌های تر و خشک، حساب‌های بانکی، صندوقچه‌های قدیمی، و انبارهایی از مایحتاج زندگی.
همه را کنار گذاشته‌ایم تا مبادا در لحظه‌ای از عسرت یا هَرَج، بی‌یاور و بی‌پناه بمانیم.

اما لحظه‌ای درنگ کنیم. ترمزی بر این دوراندیشی بکشیم و به روزی بیندیشیم که در آن، نه مال به کار آید، نه فرزند، نه هیچ‌یک از آنچه در این دنیا گرد آورده‌ایم.
روزی که بار سفر می‌بندیم و از این دنیای فانی، رهسپار دیار باقی می‌شویم.
در آن روز، تنها توشه‌ای که با ما خواهد بود، اعمالی‌ست که بی‌توجه به نیک و بدشان، پیش‌تر ذخیره کرده‌ایم.

ذهنم به جنگ دوازده‌روزه می‌رود؛ به آن روزهایی که قفسه‌ها خالی می‌شدند، ویترین‌ها تهی می‌ماندند و خانه‌ها به انبار آرد و نان بدل می‌گشتند. همه در تکاپو بودند تا مبادا در شرایط جنگی، بی‌مدد و بی‌پناه بمانند.

اما حقیقت آن است که دنیا خود میدان جنگی‌ است؛ جنگی میان عقل و نفس و میان لذت‌های زودگذر و حقیقت‌های پایدار. اگر به این نبرد عمیق بیندیشیم، محال است که برای سرای ابدی‌مان، توشه‌ای از بدترین‌ها برگزینیم.
شاید بتوانیم، با اندکی تأمل و توبه، زاد و توشه‌ای فراهم آوریم برای آن روزِ مبادا که بی‌هیچ یاوری، تنها با اعمال‌مان روبه‌رو خواهیم شد. چه نیکوست اگر از همین امروز، بخشی از اندوخته‌های دنیایی‌مان را، پیش از آن‌که در صندوقچه‌ها خاک بخورد، به نیت روزِ مبادای آخرت، در راه نیکی ببخشیم.
کمک به صندوق‌‌های نیکوکاری، یاری‌رسانی به نیازمندان و دلجویی از دل‌های شکسته، از همان پس‌اندازهایی‌ست که در قیامت به فریادمان خواهد رسید.
این‌ها سرمایه‌هایی‌اند که نه تورم آن‌ها را می‌بلعد و نه مرگ از ما جداشان می‌کند.
پس بیاییم، با دلِ روشن و نیت خالص، بخشی از دارایی‌مان را به حسابی واریز کنیم که سودش ابدی‌ست؛ حسابی نزد خداوند، با ضریب اطمینان بی‌نهایت.
#رها_نویسی
#نقد
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم

1763073456img_20251113_203229_034.jpg

 نظر دهید »

چگونه نام فاطمه (س)جاودانه شد؟

23 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

جاودانگی نام فاطمه

مادرم را دوست می‌داشتم؛ این عشق به سبب پیوند مادر و دختری نبود، به جهت روحی بزرگ و نامی که بر دل می‌نشست: فاطمه. از کودکی دل‌بستگی خاصی به بانوی بی‌همتای عالم، حضرت فاطمه زهرا (س)، در وجودم جوانه زده بود. هرچند در آن سنین شناختی از مقام و منزلت او نداشتم، اما در خیال کودکانه‌ام تصویری از قبری بی‌نام و نشان نقش بسته بود؛ قبری که در رویاهای هفت‌سالگی‌ام، در کنار مزارهای بی‌نام دیگر، با صدایی غیبی به من معرفی شد: این، مزار امام باقر(ع) است؛ آن، مزار امام صادق(ع) و این، مزار بانوی بی‌نشان، فاطمه زهرا (س).

از همان شب، عشقی بدون دلیل و بی‌واسطه در جانم ریشه دواند؛ عشقی که با گذر سال‌ها جوانه‌ها زد و مرا به راهی کشاند که هر قَدَمَش با یاد فاطمه (س) همراه بود. بزرگ‌تر که شدم و ازدواج کردم، پس از فقدان مادر، خداوند دختری به ما عطا کرد. در نخستین تصویر سونوگرافی، چهره‌ی او را شبیه مادرم یافتم؛ گویی تقدیر خواسته بود یاد فاطمه در زندگی‌ام دوباره زنده شود. با خود عهد کردم که اگرچه مادرم دیگر در کنارم نیست، اما نام و یاد فاطمه را جاودانه کنم. پس دخترم را، علی‌رغم دل‌نگرانی‌ها و بغض مادر بزرگم، فاطمه نام نهادم. برای آنکه دل او نشکند، در خانه او را حانیه صدا می‌زنیم.

روزی که فهرست نام همکلاسی‌هایش را در گروه مجازی دیدم، در میان سی‌وچند نفر تنها سه نام فاطمه می‌درخشید. همان‌جا با خود اندیشیدم، ما که دل‌هایمان سرشار از مهر مادری چون فاطمه زهرا (س) است، چه نیکوست اگر نام او را همچون مهرش، با نام‌گذاری فرزندانمان جاودانه کنیم؛ تا نسل‌ها بیاموزند که یاد فاطمه(س) در تاریخ، در جان و زبان ما زنده است.
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری
#روشنایی_خانه
#هر_دل_نوری

1763073573nody-_-_-_-_-_-_--1731651388.jpg

 نظر دهید »

ناترازی عدالت

22 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

ناترازی عدالت


از روزهای فراموش‌شده نوشتم؛ خاطراتی که در غبار زمان گم شدند، اما هنوز در جانم زنده‌اند. گفتم، یادآوری کردم، با واژه‌هایی که از دل برآمدند و ساعاتی که در سکوت گذشتند، با امیدی که شاید در دل آنان جرقه‌ای بزند. اما باز هم راه را گم کردند. نمی‌دانم چرا. من تمام توانم را گذاشتم، تمام آنچه داشتم و نداشتم را در طبق اخلاص نهادم. شاید خواست خدا همین باشد؛ شاید تعالی در همین رنج‌ها و در همین ماندن در خاطراتی‌ست که دیگران فراموش کرده‌اند.

دستانم خالی‌ است، آهی نمانده که با ناله سودا کند. تنها مانده‌ام با اندیشه‌ای که چون خاری در جانم فرو رفته است؛ روز قیامت چه خواهند گفت؟ با کدام قانون و تبصره، این بی‌عدالتی را توجیه خواهند کرد؟ در سرزمینی که حق در سایه است و ناحق بر صدر نشسته، عدالت گمشده‌ای‌ است که هنوز راهی به ظهور نیافته. شاید تنها با آمدن منجی، این تکه‌ی گمشده‌ی هستی به جای خود بازگردد.

ما گاه خود را دیندار می‌نامیم، اما در بزنگاه‌های منفعت، دین را به مسلخ می‌بریم. به نام مصلحت عام، حقوق اشخاص را پایمال می‌کنیم و گاهی به خاطر منافع فردی یا حزبی، خیر جمع را زیر چکمه‌های خودخواهی یا دگر‌خواهی لگدمال می‌سازیم. عدالت، آن گوهر ناب، نه در برابری کور معنا دارد و نه در نابرابری بی‌منطق. عدالت یعنی هر کس به آنچه سزاوار اوست برسد؛ یعنی ترازوی حق، نه سنگین‌تر از آنچه ‌باید و نه سبک‌تر از آنچه شایسته است.

یاد تابستان داغ افتادم و ناترازی انرژی. آنجا نیز عدالت غایب بود. در برخی مناطق، آب و برق ساعت‌ها قطع می‌شد، و در محله‌هایی که آقازاده‌ها سکنی داشتند، قطعی اغلب بی‌معنا بود. امروز نیز از بحران آب می‌گویند، از جیره‌بندی و کمبود. اما اگر قانون برای روستاییِ ساده با مصرف بی‌رویه اجرا می‌شود، باید برای صاحب‌خانه‌ای با استخر و جکوزی نیز اجرا شود. عدالت، اگر قرار است عدالت باشد، باید بی‌استثنا باشد.

خدایا، اندیشیدن به این‌ها چقدر سنگین و جانکاه است. عدالت، این آرزوی دیرینه، آیا روزی در این خاک ریشه خواهد دواند؟ آیا روزی خواهد رسید که قانون برای احقاق حقِ مظلومان اجرا شود؟ آیا روزی خواهد آمد که صدای آهِ بی‌پناه، از پس دیوارهای بلند قدرت شنیده شود؟
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
#نقد
✍🏻مریم قپانوری

1763004505img_20251112_225035_890.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 49
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟
  • بی وزنی....
  • چگونه یک مادر و مربی باشیم؟
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • غروب غیرت و طلوع بی حیائی
  • لقمه شیرین مورچه‌ها
  • لقمه‌ی شیرین مورچه‌ها
  • شیرینی سه جلد اصول کافی

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • sam mif

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس