رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

باران اشک بر زمین بی‌تاب

18 آذر 1404 توسط مریم قپانوری

باران اشک بر زمین‌بی‌تاب

روز مادر و ایام شهادت حضرت زهرا(س) برای من همیشه سنگین و دلگیر است. نبودن مادرم زخمی است که هیچ‌گاه التیام نمی‌یابد؛ هر سال در این روزها دوباره تازه می‌شود. در جمع دوستان، وقتی با شوق از حضور گرم و پررنگ مادرشان سخن می‌گویند، من در سکوت فرو می‌روم. نه اینکه حسرت نعمت آنان را بخورم، بلکه دلم برای خودم می‌گیرد؛ برای سال‌هایی که بی‌مادر گذشت و برای رنجی که هر روز با من است.

یاد آن روز می‌افتم که برای تغییر برنامه درسی‌ام درخواست داشتم و مسئولی بی‌پروا گفت: «بچه‌هایت را بگذار پیش مادرت تا راحت شوی.» نمی‌دانست، یا شاید نخواست بداند، که نداشتن مادر یعنی نداشتن همه چیز؛ یعنی نبودن پناه، نبودن سایه‌ای که حتی نامش آرامش می‌آورد.

امروز، وقتی جشن‌های مادرانه برپا شد، من راه خانه را در پیش گرفتم. نه از سر بی‌اعتنایی، بلکه برای آنکه اشک‌هایم کمتر جاری شود و دلم کمتر ریش‌ریش. گاهی تنها راه آرام گرفتن، پناه بردن به خلوت است.

ای کاش کمی آهسته‌تر از عشق‌هایتان بگویید، تا دل‌های بی‌مادر کمتر بی‌تاب شوند و اگر دعایی بر زبان می‌آورید، سهمی هم برای ما بگذارید؛ برای دل‌هایی که در حسرت مهر مادر، تنها به یاد و دعا زنده‌اند.

✍🏻 مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
#نقد
#رها_نویسی

1765263085img_20251209_102004_486.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی

18 آذر 1404 توسط مریم قپانوری

رنج کشیده
همیشه از اینکه خیلی صمیمی و خوب با تو زندگی نکردم ناراحت هستم. چه شب‌ها و لحظه‌هایی که فکر می‌کردم بار همه‌ی زندگی به دوش بابا بود فقط؛ چون او ساعت‌های زیادی را بیرون از خانه کار می‌کرد و من فکر می‌کردم او خیلی زحمت می‌کشد. برای همین او را از تو بیشتر دوست داشتم. همیشه خودم لباسهایش را چنگ می‌زدم و می‌شستم. غروب‌ها که دیر از سر کار برمی‌گشت این من بودم که دق می‌کردم. خودم می‌رفتم حمام و پشتش را کیسه می‌کشیدم. از نبودنش و دیر آمدنش هراس داشتم. هیچ وقت متوجه زحمات تو در خانه نشدم. یادم هست هر بار که اذیت می‌کردیم و یا دعوای خواهر برادری راه می‌انداختیم تو با همان لحن آرامت می‌گفتی:‌"بگذارید خودتان مادر بشوید خواهید دید که مادر بودن چقدر سخت است.”
این جمله برایم نامفهوم بود. با آن انس نداشتم حتی به آن، لحظه‌ای هم فکر نمی‌کردم.
اما حالا تو سیزده سال است که رفته‌ای و در دل خاک آرمیده‌ای و من طعم مادری را دارم می‌چشم.
از شب نخوابی‌ها، استرس‌ها، دلهره‌هایی که چون خوره تار و پودم را گاهی می‌جود،بارداری‌ها و بچه‌های شیر به شیر، شیردهی،زحمات جور و واجور شب و روز، همه و همه را تو با همه‌ی وجودت کشیدی و من هیچ‌وقت آن‌ها را درک نکردم، تا اینکه خودم مادر شدم.
مادرم من را ببخش چرا که در تمام آن‌سال‌ها اندازه پدر دوستت نداشتم و قدر زحماتت را نمی‌دانستم. نمی‌دانم شاید هم تقصیر این جمله‌ی معروف است:” دخترها بابایی‌اند.”
شاید دختر بودن من باعث شد که به بابا بیشتر بچسبم نه به تو.
اما روز‌هایی که تن رنجور و خسته‌ات با بیماری دست و پنجه نرم می‌کرد فهمیدم که تو بیشتر از بابا دل خسته بودی، تو ستون و چراغ خانه بودی وقتی که رفتی خانه‌مان به تمام معنا خراب شد.
مادرم من را ببخش و حلالم کن. برای همه‌ی کج فهمی‌هایم.

این مرقد عشق و آرزوهاست
این تربت پاک مادر ماست
ای خاک تو حرمتش نگه دار
این رنج کشیده مادر ماست
#نقد
#تولیدی
#چندخط_برای_مادرم
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم

1765221395img_20251208_224533_061.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

زیر نور خورشید

16 آذر 1404 توسط مریم قپانوری

زیر نور خورشید

نمی‌دانم تصمیمی که گرفتیم، کار نیکویی بود یا نه؛ تنها می‌دانم که یک جابه‌جایی، همچون طوفانی آرام، همه‌ی تار و پود زندگی‌مان را به هم ریخت. شب به روز تبدیل شد، روز به شب، مدرسه‌ای جای مدرسه‌ای دیگر گرفت و زیستنی تازه بر جای زیست پیشین نشست. با این همه، همیشه در گوشم زمزمه‌ای بوده است: الخیر فی ما وقع؛ خیر در همان چیزی است که رخ می‌دهد، حتی اگر در آغاز تلخ وانمود کند.

هفت سال پیش شاگردی داشتم؛ روزهایی که تدریس من با تولد نخستین فرزندم هم‌زمان شد و امروز، همان فرزند، شاگرد همان شاگرد است؛ چه پیوندی شگفت میان گذشته و اکنون! آن سال، کرونا تازه مهمان ناخوانده‌ی خانه‌ها شده بود و امسال نیز آنفولانزا و بیماری‌های بی‌هوا، بی‌دعوت، بر در کوبیده‌اند. روزها و شب‌هایی پر از اضطراب و دلهره گذشت؛ روزی که نوزادم را پس از آن همه قرنطینه و هراس، برای نخستین بار از خانه بیرون بردم، هنوز در چشمم نوزادی کوچک بود. او را در قنداقی فیتیله‌پیچ کرده بودم، اما ناگاه در میان همان فنداق، کمر راست کرد و نشست؛ نُه ماهگی‌اش آغاز برخاستن از زمین بود، چیزی که هرگز در خیال نمی‌گنجید.

تجربه‌ی بزرگ کردن کودکی که با دیگران تفاوت داشت، تجربه‌ای بود که من‌ را به ژرفای صبر و ایمان برد. به یاد دارم در دوران بارداری، پنج یا شش بار قرآن را ختم کردم و پس از تولدش، هیچ‌گاه ـ یا به ندرت ـ بی‌وضو و بی‌ذکر بسم‌الله شیرش ندادم. اکنون او بزرگ شده است، درس می‌خواند و در میان هیاهوی جابه‌جایی‌ها و روزمرگی‌ها، ناگهان با نقاشی‌های کودکانه‌اش مرا غافلگیر می‌کند؛ صورتم را با مهرش بوسه‌باران می‌کند و یادم می‌آورد که زندگی، با همه‌ی سختی‌ها، هنوز لبخند دارد.

دنیا همچنان می‌گذرد؛ با همه‌ی خوشی‌ها و ناخوشی‌هایش، با همه‌ی مشقت‌ها و شیرینی‌هایش. باشد که آرامش، سهم دل‌های خسته‌ی ما گردد.
ای خدا، بر دل‌های پراضطراب و نگران از فردایی که نمی‌دانیم چه خواهد شد، سکینه و آرامش بتابان؛ همان‌گونه که خورشید، با طلوع خویش، زمین سرد و بی‌رمق را گرم می‌کند و جان تازه می‌بخشد.
#به_قلم_خودم
#رها_نویسی
#نقد
✍🏻مریم قپانوری

1765071564img_20251207_050737_255.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک

14 آذر 1404 توسط مریم قپانوری

خرج و ارج

به چه کسی زن می‌گویند؟
آیا ارزش زن در میزان خرجی است که بر دوش همسرش می‌گذارد؟
آیا زنانی که به کمتر از خواسته‌هایشان رضایت دهند، خود را خوار و ذلیل کرده‌اند؟
آیا آن زنی که با پای خود به یخچال خانه می‌کوبد تا زودتر خراب شود و بهانه‌ای برای خرید مد روز بیابد، ارزشمندتر است؟
یا آن زنی که غذای نیم‌خورده‌ی خویش را به سطل زباله می‌ریزد تا در وعده‌ی بعدی تنوع بیشتری داشته باشد و جیب همسرش را سبک‌تر کند، جایگاهی والاتر دارد؟
یا آنکه سنگ دستشویی نو را خُرد می‌کند تا به هر قیمت، مدل دلخواهش را بر سرویس منزل پیاده کند، نزد همسرش عزیزتر است؟
زنی که با درخواست‌های به ظاهر معقول، اما فراتر از توان مالی همسرش، بر او فشار می‌آورد، در پی اثبات چه چیزی است؟
آیا می‌خواهد قدرت و توانگری خویش را به رخ بکشد؟ یا شاید می‌خواهد همسرش را شرمنده کند؟
شرمندگی‌ای که اقتدار، غرور و نظام حمایتی یک مرد را برای همیشه در هم می‌شکند و لگدمال می‌کند.

این‌ها زمزمه‌هایی است که هر روز در کوچه و بازار، در جمع‌های کوچک و بزرگ، از زبان اطرافیان و حتی خود زنان می‌شنوم؛ دیالوگ‌هایی که همچون سایه‌ای بر ذهن و جانم می‌افتند.

در خلوت خویش درنگ می‌کنم:
اگر چنین باشد، پس چرا فاطمه‌ی زهرا (س) ـ بانوی بی‌همتای تاریخ ـ هرگز چیزی از امیرالمؤمنین (ع) درخواست نکرد؟
آیا او در زندگی کمبود و نیاز نداشت؟
آیا از وضعیت مالی همسرش بی‌خبر بود؟

نه، او همه را می‌دانست و همه را می‌دید، اما سکوت، صبر و قناعتش، خود گویاترین زبان بود؛ زبانی که ارزش زن را نه در خرج و مصرف، بلکه در کرامت و همراهی نشان می‌داد.

زن، اگر بخواهد جایگاه خویش را پیدا کند، باید درک کند که ارزش او در سنگینی خرج نیست، بلکه در سبکی دل و ساختن ستون‌های زندگی است؛ ستون‌هایی که با قناعت،صبر و کرامت معنا می‌یابد. زن، با قناعت آراسته می‌شود، به بلندای آسمان می‌رسد اما آن‌گاه که با حرص و اسراف آلوده می‌‌شود، در گرداب بی‌پایان خواسته‌ها فرو می‌رود.
ارزش زن، در چشم همسرش، به میزان خرج نیست، به میزان عشق، صبر و کرامتی است که به زندگی می‌بخشد.

#نقد
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

1764944380img_20251205_172023_036.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خش‌خش فرصت‌ها

13 آذر 1404 توسط مریم قپانوری

خش‌خش فرصت‌ها

روزگاری نه چندان دور، پاییز برای پاک‌بانان شهری، فصل رنج و مشقت بود. برگ‌های زرد و طلاییِ چنارهای کهنسال، همچون بارانی بی‌پایان بر زمین می‌ریختند و آنان با دستان خسته، جارو به جارو، این یادگارهای یک ساله را گرد می‌آوردند؛ سپس در گوشه‌ای دور، آتش بر آن می‌زدند تا خاکسترشان در باد پراکنده شود.
اما امروز، همان برگ‌ها دیگر به چشم زحمت دیده نمی‌شوند؛ اکنون در پاک‌ها و خیابان‌ها، آزاد و رها بر زمین می‌نشینند و رهگذران با گام‌های آرام خود، خش‌خش دلنشینشان را به موسیقی روح تبدیل می‌کنند. صدای برگ‌ها، زمزمه‌ای است که به جان خسته‌ی آدمی آرامش می‌بخشد، گویی طبیعت خود دست نوازش بر روان انسان می‌کشد.

زندگی نیز چنین است؛ روزگار با سردی و گرمی، با رنج و شادی، برگ‌های تجربه را بر زمین می‌ریزد. آنچه اهمیت دارد نگاه ما به افتادن برگ‌هاست . اگر چشم دل بگشاییم، هر سختی می‌تواند فرصتی باشد برای شکوفایی، هر تهدید می‌تواند پلی شود به سوی امید. همان‌گونه که برگ‌های پاییزی از زحمت به زیبایی بدل شدند، ما نیز می‌توانیم رنج‌ها را به آرامش و شکست‌ها را به آغازهای تازه تبدیل کنیم.

امام علی علیه‌السلام چه زیبا فرمود: «فرصت‌ها چونان ابر در گذرند، پس آن‌ها را غنیمت شمارید.»(1)
آری، فرصت‌ها همچون برگ‌های پاییزند؛ اگر به دیده‌ی بی‌توجهی بر زمین رها شوند، خاکستر می‌شوند و از یاد می‌روند. اما اگر با نگاهی شاعرانه و هوشیارانه به آن‌ها بنگریم، می‌توانند به موسیقی زندگی تبدیل شوند، به چراغی که راه آینده را روشن می‌کند.
پ‌.ن:نهج البلاغه حکمت 21
#نقد
#به_قلم_خودم
✍ مریم قپانوری

1764747879autumn-foliage-photography-06-lenzak.jpg

 نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 182
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟
  • بی وزنی....
  • چگونه یک مادر و مربی باشیم؟
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • غروب غیرت و طلوع بی حیائی
  • لقمه شیرین مورچه‌ها
  • لقمه‌ی شیرین مورچه‌ها
  • شیرینی سه جلد اصول کافی
  • حق اولاد در فیش حقوقی
  • چگونه کودکانی آرام تربیت کنیم؟

کاربران آنلاین

  • مدیر النفیسه
  • انانه

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس