آرزوی شقایق
آرزوی شقایق
دل اگر جوان باشد و جان اگر شاد، هفتاد سالگی نه موسم کفن و دفن است و نه وقت اندوختن برای خاک سرد؛ بلکه زمان نوسازی است، زمان جان بخشیدن به خانهای که سالها شاهد نفسهای گرم بوده.
امروز که قصهی آن بانوی سالخورده را شنیدم، دلم دو پاره شد:
نیمی مشتاق بود جای او باشد، زنی که پس از هفتاد سال، با شور زندگی، فرش، موکت،مبلمان و اجاق گازش را یکییکی نو میکند، انگار که تازه عروس است.
و نیم دیگرم زمزمه کرد: «مگر این دنیا چقدر میارزد که عمرت را خرج تجملاتش کنی؟ همین که وسایلت کار راهاندازند، کافیست. باقیاش زرق و برق بیثمر است.»
در این دو راهی حیران ماندهام:
چگونه میتوان هم دل به آخرت سپرد و هم در دنیا آسوده و خوش زیست؟
در پس این اندیشهها، جوانی را میبینم که آرزوی جهیزیهای بیدردسر دارد؛ آرزویی که چون داغ شقایق، بر دلش نشسته و گویا هرگز از آن دل رخت برنمیبندد.
ضربالمثلی هست که میگوید: “جوانان در قفساند و پیران در هوس” و چه حقیقتی است! جوان امروز، نه هووس دارد و نه قفس را تاب میآورد؛ او نیازمند حمایت است، نیازمند خانهای که سقفش از مهر باشد و دیوارهایش از امنیت. اما در این روزگار دشوار، گویی کسی به آرزوهایش گوش نمیسپارد.
کاش دستی بود، دلی بود، تدبیری بود
تا این آرزوها از قفس رهایی یابند و جوانی با امید، زندگی را آغاز کند.
#نقد
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری
