پیمانهی عمر، لبریز از مهر
پیمانهی عمر،لبریز از مهر
پدر، مادر، فرزند، نوه، نتیجه، دیده و ندیده؛ سلسلهای از نسلها، با عقبهای که ریشه در ایمان، مهر و صداقت دارد.
بیبی خانم، مادربزرگ مادرم، سال گذشته در حالی چشم از جهان فرو بست که دیدهی خود را دید؛ پسری سیزدهساله، خواهرزادهی من.
زنی شگفتانگیز بود؛ با یک چشم نابینا که در جوانی به بیماری آبله سپرد، اما با دلی بینا و دستانی هنرمند، برای رزمندگان نان میپخت و لباس میدوخت.
تمام عمرش را با نماز اول وقت، صلهی رحم و سلام بر امام حسین (ع) گذراند.
در تابستانهای داغ، وقتی ما بچهها آب خنک مینوشیدیم و میگفتیم «آخیش، جیگرمون حال اومد»، با خشم مادرانهاش نهیب میزد: «بگویید سلام بر حسین و لعنت بر یزید.»
بیبی همیشه غذای تازه میخورد، خریدش به اندازه بود، و صلهی رحم را ترک نمیکرد. با آنکه در سالهای آخر عمرش حافظهاش ضعیف شده بود، شمارهی نتیجهها را میگرفت و احوال همه را میپرسید. حافظهاش عجیب قوی بود؛ از حال تکتک خواهر و برادرها باخبر بود.
هر نوزادی که با دردهای نامعلوم به دنیا میآمد، پیش بیبی میآوردند. برای بچههایی که نظر بد خورده بودند، با خلوص نیت تخممرغ میشکست.
گرچه من به این چیزها باور نداشتم، اما به چشم میدیدم که آنچه حال بچهها را خوب میکرد، نه تخممرغ، بلکه نفس گرم بیبی بود؛ نفسی که پیش از شکستن تخممرغ، هفت حمد و هفت صلوات میخواند.
ارادتش به حضرت علی (ع) چنان بود که نام تمام پسرانش و مردان طایفهاش ترکیبی از «علی» و صفات نیکو بود:
علیمیرزا، محبعلی، مومنعلی، بهرعلی، مرادعلی، عربعلی، ساجعلی، محمدعلی، علیمحمد، شمشعلی و…
خدا میداند در هیچ قبیلهای چنین رواجی از نام علی ندیدهام.
بیبی بیش از صد سال زیست؛ نه با دیابت، نه با آلزایمر، نه با فشار خون و نه با درد و مرض زمینگیر. تنها و تنها پیمانهی عمرش لبریز شد.
امروز اما، وقتی کسی عمر دراز دارد، تعجب میکنیم. در حالیکه عمر با عزت، در گرو انجام واجبات و ترک محرمات است.
#نقد
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری
