رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

در جستجوی مجازی رفیق

29 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

درجستجوی مجازی رفیق
بارداری دومم بود. به خوردن غذا علاقه‌ای نداشتم فقط دوست داشتم یخمک بخورم و نوشابه حالا تصورش را بکنید چهارماه تمام این خوراک شب و روزت باشد و بعد هم همین‌ها را گلاب به رویتان بالا بیاوری. بگدریم که هشت کیلو وزن کم کردم شبی خیلی حالم بد بود قند و فشارم افتاده بود در نیمه‌‌ی شب بی‌جان روی زمین تک و تنها با دختر دوساله‌ام دراز کشیده بودم که دوباره حالت ضعف بهم دست داد با خودم گفتم اگر الان دوستی یا رفیقی داشتم حداقل به بالینم می‌آمد و حداقل لیوانی‌آب قند بر گلویم می‌ریخت یا شاید هم یک مامای همراه که دردم را درمان می‌کرد درد بی اشتهایی و حالت تهوع.
با همان حال خوابم برد خواب یکی از دوستان دوران راهنمایی‌ام را دیدم فقط چهره و ته صدایی که نمیدانم چه بهم گفت از خواب که بیدار شدم با خودم گفتم چی شده که من خواب زهرا را دیدم بی‌اختیار گوشی را برداشتم اسم و فامیلی زهرا را در گوگل سرچ کردم زهرا شده بود ماما در یکی از بیمارستان‌های تهران
رفیقی که همیشه در کنار هم بودیم در دوران راهنمایی با هم درس میخواندیم زهرا بابا نداشت و با مادرش تنها زندگی می‌کردند برادر و خواهر‌های او همه تهران بودند و او با مادرش در یک خانه آپارتمانی با صدها پله زندگی می‌کردند وقتی عکس زهرا را دیدم در گوگل همه‌ی ان خاطرات و ساعتها برایم تداعی شد
حکمت ان خواب و سرچ در گوگل را نمیدانم ولی گاه‌گاهی که یاد دوستان قدیمی می‌افتم نام و یادشان را در شبکه‌های مجازی و گوگل سرچ می‌کنم شاید به مدد اینها احوالی از دوستان قدیمی بگیرم
#رها_نویسی
✍🏻مریم قپانوری

 نظر دهید »

آن تایم.

29 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

آن تایم
پدرم نظامی نبود اما همیشه ما را مثل یک سرباز تربیت کرد طوری که به موقع و سر وقت بدون هیچ معطلی کارهایمان را انجام می‌دادیم؛ همیشه بعد از اذان صبح سفره صبحانه در خانه پهن می‌شد معتقد بود که روزی را اول صبح خدا بین بندگانش پخش می‌کند و اگر احدی خواب باشد روزی آن روز را از دست داده است. برای همین همه ما را حتی وقت‌هایی که نمازخوان نبودیم و تکلیفی نداشتیم بیدار می‌کرد. هیچ وقت یاد ندارم که ظرف‌های نشسته‌ی ناهار بماند برای شام. برای خوردن صبحانه و رفتن به سر کلاس و تحصیل،صبحانه جز برنامه‌های حتمی و روتین هر روز بود. سفره‌ی صبحانه همیشه با سنگک داغ پهن بود. در انجام کار‌ها تعلل و بهانه معنایی نداشت هر کاری که زمان انجامش بود باید بی برو برگرد انجام می‌شد ما هم با همین زندگی تربیت شدیم. شب‌ها رختخواب تا قبل از ساعت 9 شب پهن می‌شد و همه از 9شب با خاموشی سراسری به خواب می‌رفتیم این نظم و روال روتین تربیتی همچنان در جانم هست از اینکه کارهایم بمانند و تلنبار بشوند عصبانی و ناراحت میشوم اگر جایی نا منظم باشد به هم می‌ریزم. همیشه برای حضور درجلسات ،کلاس‌های درس و.. از قبل برنامه ریزی می‌کنم که مبادا دیر برسم اما امان از بی نظمی ساعت شروع جلسات و مراسمات و.. را برای اینکه همه مقید به نظم باشند معمولا نیم ساعت زودتر اعلام می‌کنند و من با همان اخلاق آن تایمم همان ساعت اعلامی را می‌روم وقتی می‌روم تازه میزبانان در تدارک جلسه و میزبانی‌اند از اینکه دیر برسم جایی یا وعده ای بدهم و نتوانم انجام بدهم سخت بدم می‌آید.
اما زندگی متاهلی قدری این نظم در زندگی را برایم به هم زده؛ شب‌ها دیرتر به رختخواب می‌روم روزها زودتر از موعد بیدارم کارهایم قدری پس و پیش می‌شود اما همه‌ی سعی و تلاشم را می‌کنم تا به موقع انجام شوند اما در عوض همسرم دقیقه نود است. کنار آمدن با کسی که 90 درجه خلق و خوی‌اش با من فرق می‌کند بعضی وقتها سخت می‌شود.
البته خوب که نگاه می‌کنم همه‌ی اطرافیانم دقیقه نودی هستند یه بنده خدایی می‌گفت ایرانی‌ها همه اینجوری ان مثل بازی فوتبال که تا دقیقه نود هیچ خبری از گل و رفتن توپ به دروازه نیست.به نظر آدم دقیقه نودی خیلی ریلکس است، آرامش دارد و با همان آرامشش هم کارش انجام می‌شود یا خودش انجام می‌دهد و یا دیگران زحمت انجامش را بی هیچ درخواستی می‌کشند.
اما وقتی آن تایم باشی کسی جُور تو را نمی‌کشد چون همه به چشم یک مسئولیت پذیر نگاهت می‌کنند و مطمئن هستند که تو آن کار را انجام خواهی داد و منتظرند که خودت گلیم خودت را بیرون بکشی
یک بنده خدایی می‌گفت خدا برای آدم تنبل نماز می‌خواند!! نمی‌دانم درست منظور حرفش چه بود؟!! دقیقا هرچه بود آدم تنبل آرامش بیشتری دارد کارهایش را دیگران انجام می‌دهند این دیگران هستند که خودشان را با او وفق می‌دهند و این دیگران هستند که برای همچنین آدمی ارزش قایل هستند اما هرچقدر مسئولیت پذیر و سر به زیر باشی ارزش نداری جزء وظایفت محسوب شده و این تو هستی که زیر بار همه مسیولیت‌ها کمر خم میکنی بی هیچ کمک و دادرسی
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

 نظر دهید »

شیطنت به وقت کودکی

29 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

شیطنت به وقت کودکی

سلام مامان جان،
می‌دانیم این روزها گاهی صبر و آرامشت را به چالش می‌کشیم؛ به‌ویژه آن هنگام که در کلاس‌های آنلاین مشغولی یا گوشی در دست داری. اما باور کن، تمام شیطنت‌هایمان تنها برای آن است که نگاه پرمهرت را به سوی خود جلب کنیم.

من، محمدجواد کوچولوی یک‌سال‌ونیمه، عاشق بازی با آبم. هر لیوان آب برایم دریایی‌ست بی‌کران و دستانم همانند پاروهایی‌ست که قایق خیال را در آن به حرکت درمی‌آورد. لمس وسایل برقی، فروکردن دوشاخه در پریز و تماشای چرخش و حرکت و مکش وسایل، برایم شگفت‌انگیز و پرهیجان است.
در آغوش گرم تو یا بابا، آرامشی بی‌بدیل را تجربه می‌کنم. خوردن با دست، مالیدن کشک و ماست بر فرش، ریختن قند در فنجان چای، بازگذاشتن درِ یخچال و استشمام هوای سرد، کشیدن غذا با ملاقه، بالا رفتن از چهارپایه و ایستادن بر دیگ زودپز، خاموش و روشن کردن فندک آبگرم‌کن و فوت‌کردن شعله‌های گاز، همه و همه، تنها گوشه‌ای از استعدادهای نهفته‌ام هستند که شاید روزی، با دستان پرمهر و انگیزه‌بخش تو، به جهانی از ایده و اختراع بدل شوند.

من، حلما، دختر سه‌ساله‌ات، گاه بی‌اشتها تو را پای اجاق می‌نشانم تا برایم سیب‌زمینی سرخ کنی؛ تنها برای آن‌که عشق و علاقه‌ات را در عمل ببینم. گاهی دستشویی نمی‌روم تا با لحن مادرانه‌ات التماس کنی که شلوارم را خیس نکنم. دوست دارم در همه چیز، همچون حانیه با من رفتار شود؛ اگر او به مدرسه می‌رود، من نیز باید به مهد بروم تا از قافله عقب نمانم.
وقتی مکالمه عاشقانه‌ات با بابا را نیمه‌کاره می‌گذارم و خودم محبت او را جلب می‌کنم، حس خوبی دارم. گاهی از توجه بیشترتان به محمدجواد دلگیر می‌شوم؛ درست است که او کوچک‌تر است، اما من نیز برای جلب محبتت، کفش و لباس نمی‌پوشم. خواهش می‌کنم این‌قدر به محمدجواد نچسب! با اینکه او را بسیار دوست دارم.

اما من، حانیه، دختر بزرگ خانواده، دوست دارم همه چیز فقط برای من باشد. خودخواهی‌ام بی‌حد و مرز است. می‌دانم که تلاش می‌کنی میان من و حلما در خرید لباس و گرفتن هدیه تفاوتی نگذاری، اما وقتی کنارم می‌نشینی و در انجام تکالیفم کمکم می‌کنی، نمی‌خواهم کسی جمع دونفره‌مان را برهم بزند.
کاش فقط مامان من بودی، نه مامان حلما و محمدجواد.
راستی، از اینکه کنار بابا می‌نشینی و خودت را لوس می‌کنی خوشم نمی‌آید؛ آخر او بابای من است، نه بابای تو!
از اینکه نزد بابا از من بدگویی می‌کنی تا خودت عزیزتر شوی و من طرد شوم، دلگیرم. شاید گمان می‌کنی برای تربیتم از بابا کمک می‌گیری، اما من و بابا رابطه‌ای دخترانه و عمیق داریم که هیچ‌یک از حرف‌های بی‌ارزش تو آن را خراب نمی‌کند. پس سعی نکن خودت را خوب جلوه بدهی.

راستی، امروز روز جهانی کودکان است.
روزمان مبارک 🌸

#به_قلم_خودم

✍🏻مریم قپانوری

 نظر دهید »

چنگال ناکامی

29 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

چنگال ناکامی
روزها گذشت و شد یکسال انگار همین دیروز بود که صدای ناله‌ی مادری جوان از دست داده، همه‌ی روح و روانم را به هم ریخته بود. چقدر سخت بود رفتنش! هنوز باورم نمی‌شود. همیشه وقتی به عمه می‌گفتیم برایش آستین بالا بزن، می‌گفت:” توکل برخدا هرچی خدا بخواهد”
تا اینکه پارسال در همین حوالی برایش خواستگاری رفتن اما اجل مهلتش نداد و بی اختیار او را زیر چرخ ماشین‌ها و غفلتهای راننده‌ها زیر کرد.

روایتی دیگر داستان پیرمردی بود از تبار همسر، مدت‌های نه چندان دور با دردهای عجیب و نا آشنا مواجهه می‌شود و در کمال ناباوری برای سه ماه آن درد زمین گیرش می‌کند و جانش رابه جان آفرین تسلیم می‌کند.

داستانی دیگر جوانی در حین جهاد برای خانواده و بدست آوردن لقمه‌ای نان در حین کار دچار برق گرفتگی می‌شود و زندگی دنیا را با بچه‌ چهارساله‌اش رها می‌کند و به دیار باقی می‌شتابد.

خانمی 45 ساله که نزدیک عیدهمراه دختر تازه عروسش برای خرید عیدانه داماد به شهر می‌آید. دربین راه متوجه می‌شود که کارت بانکی‌اش را جا گذاشته است. راننده را دوباره برمی‌گرداند تا کارت بانکی اش را بیاورد و اما اجل او را در میانه‌ی راه شکار می‌کند و به نامه‌ی عمرش پایان می‌دهد.

روایتی دیگر از مریضی سالخورده و پیر که رختخوابش را گویی به پشتش بسته بود و زخم‌های بسترش گواه زندگی سخت و جانکاهش بود. برایش دعا می‌کردند که زودتر دعوت حق را لبیک بگوید تا هم خودش و هم اطرافیانش کمتر زجر بکشند و مرگ را راحتی روح و روانش و درمان دردهای چندساله‌اش می‌دانستند.

روایتی دیگر جوانی 37 ساله که به علت سردردی یکباره و نامفهوم مرگ مغزی می‌شود و نامش را با بخشیدن اعضایش جاودانه می‌کنند.
روایتی دیگر دختری مجرد که با بیماری صعب العلاجش به آغوش مرگ می‌پیوندد.
اینها گوشه‌ای از غم از دست دادن عزیزانمان در سال گذشته بود.

مرگ آرام و بی‌صدا همه را در برمی‌گیرد لحظاتی دور یا نزدیک به اذن الله تبارک و تعالی
کاش آن لحظه ایمان و امید به رحمت حق و تقوا در وجودمان باشد
#رها_نویسی نویسی
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

 نظر دهید »

کُنج‌‌ دل.

29 مهر 1404 توسط مریم قپانوری

کُنج دل
شب با آغوش سرد و تاریکش پرده‌ی اتاق را کنار می‌زند و از تنگنای پنجره‌ی اتاق خودش را به درون خانه می‌کشاند. اهالی خانه، تمام روز را از طلوع طلایی رنگ خورشید تا همین حوالی بیدار بوده و به جنب و جوش گذرانده‌اند.

صدای جیرجیرکی روی شاخه‌های نیمه لُخت درختان، سکوت را در هم می‌شکند. آسمان صاف و مهتابی است و ستارگان همچون فانوس‌هایی در دل تاریکی می‌درخشند.
کمی که گوش را به شب می‌سپاری صدای لا‌لایی مادری رد پایی از حضور را به‌جا می‌
گذارد.
دنیا با همه‌ی شب و روزهایش می‌چرخد و در این گنبد دوار جز نام نیک چیزی به یادگار نمی‌ماند.
دل اسیر عشق است،عشقی که روزی فقط سخنی بر زبان بود و اکنون این عشقِ بُهت زده بر قلب نشسته‌است.
تلنگری او را بیدار می‌کند. گاهی نباید خودخود واقعی‌ات بود باید کمی از راز نهان درونت را نگه داشت. همیشه تمام گفتن نقطه‌ی پایان نیست. آنقدر باید صبر کنی و بشنوی تا پایان تو ابتدای دیگری باشد.
دل محرم اسرار است در کنجش آنجا که خون جاری نیست فقط، که عشق جاری است؛ ضربانی از حیات به عشق معشوق بالا پایین می‌دود باید قدرش را دانست. دلی که معشوق ندارد سنگ است.
و چه زیباست آن یار غریب و طرید و.. از سفر بازآید تا دل با یاد و نامش آرام بگیرد.
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 49
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟
  • بی وزنی....
  • چگونه یک مادر و مربی باشیم؟
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • غروب غیرت و طلوع بی حیائی
  • لقمه شیرین مورچه‌ها
  • لقمه‌ی شیرین مورچه‌ها
  • شیرینی سه جلد اصول کافی

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • نورفشان
  • سلام

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس