بِرَند خروسنشان
بِرَند خروس نشان
یاد دارم روزی را که نخستینبار، در صفِ حیاطِ مدرسه، شانهبهشانهی دوستانم ایستاده بودم؛ با اندکی فاصله، با دلی پر از اضطراب و چشمانی مشتاق. لحظاتی پس از قرائت قرآن، دستی از پشت، زیر بغلم را نشانه رفت. کیسهی برنجی با نشانِ خروس، که بهجای کیف مدرسه در آغوشم بود، ناگهان در معرض نگاهها و خندهها قرار گرفت. بچهها پشت سرم آن را میکشیدند، میخندیدند و آزارم میدادند. من اما، خاموش و مصمم ایستاده بودم با بغضی که در گلو مانده بود و عزتی که نمیخواست بشکند.
در سالن، معلم کلاس اولم، خانم سیف، با لبخندی مادرانه و چهرهای آرام به استقبالمان آمد. در کلاس، گفت: «کتابهایتان را جلد کنید، مبادا پاره شوند یا رنگِ خاک بگیرند.»
به خانه که رسیدم نایلونِ مشکیِ میوه را که نو و براق بود برداشتم. دستههایش را بریدم، زیر فرش پهنش کردم تا چروکش بخوابد و آن را با دقت بر کتابهایم چسباندم. برای جامدادی، کیسهی زردرنگِ نمک یددار را انتخاب کردم. فقر بود، اما دلم روشن بود. امید داشتم و ارادهام برای آموختن، چون کوه استوار بود.
امروز اما با اینهمه مدلهای رنگارنگِ لوازمالتحریر، با کیفهایی که بوی برند میدهند و مدادهایی که برقِ تبلیغات دارند، پدر و مادرهایی که خودشان درسخواندهاند،خانههایی پر از نور اینترنت، میز تحریر و تمام این امکانات،
عزمِ درسخواندن کم شده، دلها زود خسته میشوند و آن شوقِ کودکانه برای فهمیدن در ازدحامِ راحتیها گم شده است.
#به_قلم_خودم
#بوی_ماه_مهر
#اولین_صف
#اولین_معلم_من
#اولین_کتاب
#اولین_لوازم_تحریر
✍🏻مریم قپانوری



