بغض در خاک
بغض در خاک
دلم گرفته بغض پاهایش را روی خرخرهام گذاشته و دارد خفهام میکند اشکم بی رمق و سرد از گوشهی چشمانم میچکد گاهی حرفهایم را گوشها نمیشنوند، چشمها نمیبینند،دلها برایم تره هم خورد نمیکنند،نمیدانم چرا اینجوری است؟!بارها و بارها با خودم مرور میکنم آخر چرا؟!مگر من چکار کردهام؟!من که سرم در لاک خودمم و قلمم هست با کسی کاری ندارم، در زندگی کسی یواشکی و بی هوا سَرَک نمیکشم،عقدهها و نداشتههایم را بر سر کسی فریاد نزدم؟!همهی عمرم از بی کسی نالیدم از دستی که یاریام نکرد،از پایی که پشت پا بهم زد، از زبانی که با همهی درازی اش انکارم کرد،اصلا شاید خدا من را اینجوری و با همین هیبت دوست دارد،آخر شنیدهام دلهای شکسته به خدا نزدیکتراند.
خدایا تو از رگ گردن به من نزدیکتری تو الان حال قلبم را میدانی،حال آن ساعتها و لحظههایی که از دردها و رنجها فقط تورا صدا میزدم،آن روزهایی که تنها تکیهگاهم در زندگی را از دست دادم،حال آن روزی که تکهای از قلبم در خاک دفن شد آرام و بیصدا دامنش را از دستم گرفت و رفت، همان روزیکه دیگر صدایش نمیآمد،صدای رنجش،نالهاش ،روزیکه با پیراهن مشکی و دل داغدارم سر جلسهی امتحان نشستم یا روزیکه با بخیههای زایمانیام بدو بدو در مسیرت پا گذاشتم!!!!
آخر چرا؟!به کدامین گناه؟!کاش کسی بود جواب دل شکستهام را میداد؟!جواب یک عمر رنج و زحمتم را میداد؛گرچه که چندسال زحمت و تیمار کردنم رفت زیر خروارها خاک.لعنت به این دنیا که آنقدر فرومایه و پست است! اُف بر این روزگار دون که هیچ چیزش سرجایش نیست!چرخش برایم خوب نچرخید همیشه لابه لای روغن کاریام آتشی از کینه،حسادت و حسرت دیگران به روزگار نداشتهام گیر میکرد.خودم را از درون سوزاندم مردم هم از بیرون سوختن، خدا دلم را بخر،اصلا دل ساده خریدار دارد!دل بی کینه و حسادت چطور!!!دل بی سیاست که اصلا!!!
گر خریدار تو آید خرامان به بَرَم
میدهم جان تا به ابد به رَهَش
#نقد
#رها_نویسی
#شعر_از_خودم
#دلشکسته
✍🏻مریم قپانوری