رمز جاودانگی
رمز جاودانگی
ساعت دل را به وقت زیارت امام هشتم (ع) کوک میکنم. همنوا با نوای استاد انصاریان، زیارت خاصه را زمزمه میکنم؛ اما دل، پیشتر از زبان و تن، پر میکشد به صحن انقلاب؛ همان صحن که نزدیکترین راه به ضریح نور است.
راز این نزدیکی را نمیدانم، ولی در ذهنم جرقهای میزند: مگر نه آنکه انقلاب، خاصه انقلاب خمینی کبیر (ره)، به ولایت و امامت نزدیکتر بود؟ شاید از همین روست که صحن انقلاب، به ضریح مبارک نزدیکتر است.
قدمهایم تندتر میشود. گوشههای چادرم را به کمر گره میزنم تا در ازدحام جا نماند. از فاصلهای نزدیک، ضریح را میبینم. پاهایم از شوق، زمین را رها میکنند. این منم، در میان موج عاشقان، چسبیده به ضریح.
دل آرام میگیرد. حس میکنم با لمس ضریح، غبار کهنه از قلبم کنار میرود. نفسهایم تازهتر میشود. عطر مشک و عنبر و گلاب، فضا را لبریز کردهاست.
جمعیت، همچون امواج دریا، لحظهای مرا از ضریح جدا میکند. دور میشوم از روضهی منوره. یادم میآید که حضرت یعقوب (ع) با مالیدن پیراهن یوسف (ع) بینا شد؛ من نیز با لمس ضریح، آرامش را به قلبم بازگرداندم.
در محضر امام بودن، خودِ آرامش است.
بازمیگردم به صحن انقلاب، به ایوان طلایی، به سقاخانه. خدا میداند آب سقاخانهی اسماعیل طلا، همان شراب طهور بهشتیست. بطریام را پر میکنم؛ به خواهرم قول دادهام برایش از چشمهی زمزم سقاخانه، آب بیاورم. در بطری را میبندم.
آنسوی صحن، عروس و دامادی را میبینم که دست در دست، رو به نقارهخانه ایستادهاند. صدای طبل و شیپور، زمینهی دعایشان شدهاست. سمت دیگر، تابوتی در بدرقهی عاشقانه به سوی روضهی منوره روانه است.
آقا جان، امام رضا (ع)!
مدتهاست دلم هوای این حال و هوا را کرده.
من زندهام با یاد نخستین بوسه بر ضریح مطهرت و آخرین دعایی که از زیارتنامهات خواندم.
بطلب، به حق جان مادرت.
#نقد
#رها_نویسی
✍🏻مریم قپانوری






