خشخش فرصتها
خشخش فرصتها روزگاری نه چندان دور، پاییز برای پاکبانان شهری، فصل رنج و مشقت بود. برگهای زرد و طلاییِ چنارهای کهنسال، همچون بارانی بیپایان بر زمین میریختند و آنان با دستان خسته، جارو به جارو، این یادگارهای یک ساله را گرد میآوردند؛ سپس در گوشهای دور، آتش بر آن میزدند تا خاکسترشان در باد پراکنده شود. اما امروز، همان برگها دیگر به چشم زحمت دیده نمیشوند؛ اکنون در پاکها و خیابانها، آزاد و رها بر زمین مینشینند و رهگذران با گامهای آرام خود، خشخش دلنشینشان را به موسیقی روح تبدیل میکنند. صدای برگها، زمزمهای است که به جان خستهی آدمی آرامش میبخشد، گویی طبیعت خود دست نوازش بر روان انسان میکشد. زندگی نیز چنین است؛ روزگار با سردی و گرمی، با رنج و شادی، برگهای تجربه را بر زمین میریزد. آنچه اهمیت دارد نگاه ما به افتادن برگهاست . اگر چشم دل بگشاییم، هر سختی میتواند فرصتی باشد برای شکوفایی، هر تهدید میتواند پلی شود به سوی امید. همانگونه که برگهای پاییزی از زحمت به زیبایی بدل شدند، ما نیز میتوانیم رنجها را به آرامش و شکستها را به آغازهای تازه تبدیل کنیم. امام علی علیهالسلام چه زیبا فرمود: «فرصتها چونان ابر در گذرند، پس آنها را غنیمت شمارید.»(۱) آری، فرصتها همچون برگهای پاییزند؛ اگر به دیدهی بیتوجهی بر زمین رها شوند، خاکستر میشوند و از یاد میروند. اما اگر با نگاهی شاعرانه و هوشیارانه به آنها بنگریم، میتوانند به موسیقی زندگی تبدیل شوند، به چراغی که راه آینده را روشن میکند. پ.ن:نهج البلاغه حکمت ۲۱ #به_قلم_خودم ✍🏻مریم قپانوری