رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

در آغوش قطره‌ها

02 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

درآغوش قطره‌ها

از کنار دیم‌زارها می‌گذرم؛ جایی که کشاورزان، با دل‌هایی آکنده از امید، دانه‌ها و بذرها را در دل خاک پنهان می‌کنند. هر دانه، دعایی خاموش است که به آسمان سپرده می‌شود تا شاید قطره‌ای از رحمت الهی بر زمین خشک و تشنه فرو ریزد و کویرِ بی‌جان را به زندگی بازگرداند.

باران را دوست دارم؛ با تمام لطافتش، با آن نمناکی آرامش‌بخش و با آن صدای نرم و نوازشگرش. مادرم می‌گفت در شبی بارانی به دنیا آمده‌ام و شاید از همان لحظه، پیوندی میان من و آسمانِ بارانی بسته شده باشد. هرگاه باران می‌بارید، بی‌درنگ زیر آسمان می‌رفتم، بی‌چتر، بی‌پناه و با دلی مالامال از امید و آرزو. می‌دانستم درهای آسمان در چنین لحظاتی باز است و دعاها بی‌واسطه به عرش می‌رسند.

از آنان که زیر باران با شتاب چتر می‌گشایند، دل‌خوشی ندارم. گویی از حضور فرشتگان در قطرات باران غافل‌اند. باید ایستاد، لمس کرد و فهمید که هر قطره، حامل پیامی است از عالم بالا و این فهم، تنها در بی‌پناهی زیر باران حاصل می‌شود.

چندی پیش، در اینجا نماز استسقاء خواندند. مردمان با دل‌های شکسته، دست به دعا برداشتند. بوی خاک نم‌خورده، صدای چک‌چک ناودان و زمزمه‌های شبانه، کم‌کم به رویا بدل شده؛ رویایی از باران، از رحمت، از بازگشت زندگی.

اما اکنون، هوا خشک است؛ بی‌روح. سکوتی سنگین بر فضای اطرافمان سایه افکنده. تنها صدای سرفه‌های خشک و خس‌خس آلرژی‌هاست که این سکوت را می‌شکند؛ گویی زمین و آسمان هر دو در انتظارند، در عطش‌اند و در طلب‌.

کاش خداوند، بار دیگر برکاتش را نازل کند به حق آن دست‌های پینه‌بسته‌ی کشاورز که بی‌ادعا و بی‌صدا، امید را در دل خاک می‌کارد. به حق خوبان درگاهش، به حق پاییز و بارانش، به حق اشک‌هایی که بی‌صدا فرو می‌ریزند و دل‌هایی که بی‌چتر زیر آسمان می‌ایستند.
#به_قلم_خودم
#نقد
✍🏻مریم قپانوری

1761324509img_20251024_201635_644.jpg

 نظر دهید »

لقمه‌ی مِهر

02 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

لقمه‌ی مِهر

در آن روزهای نخست، رمقی در جان نمانده بود. هفته‌ی اول پس از تولدش، سایه‌ی زردی ما را در بیمارستان نگاه داشت. آنگاه که به خانه بازگشتیم، هنوز خستگی در تنم جا خوش کرده بود که اقوام، شادمان‌تر از من، یکی‌یکی به دیدارش آمدند؛ او را در آغوش گرفتند، بی‌آنکه بدانند نوزاد کوچک من، هنوز از بادهای جهان بی‌پناه است.

چند روز نگذشت که سرمایی غریب در جانش نشست؛ ویروسی از همان آغوش‌های بی‌احتیاط. حالش چنان وخیم شد که ما را به مرکز استان منتقل کردند. این‌بار، من و پسرم، دور از خانه و عزیزان، در غربت بیمارستان، روزهایی سخت را گذراندیم. یک هفته‌ی دیگر نیز مهمان تخت و دستگاه بودیم.
خسته بودم، غریب بودم، با نوزادی که گویی قصد رهایی از بیمارستان نداشت.

صبحی سرد از زمستان بود. کنار تخت نوزادم نشسته بودم که خوابم برد. با صدای خدمه‌ی بیمارستان بیدار شدم، دمپایی‌هایم را جفت کردم و از اتاق بیرون آمدم. او اتاق را به‌تمامی تمیز کرد. از لای در نیمه‌باز، نگاهی به بخش انداختم؛ مادران دیگر در رفت‌وآمد بودند.
به ایستگاه پرستاری رفتم و از پرستار شیفت درباره‌ی صبحانه‌ی مادران پرسیدم. گفتند صبحانه را سحرگاه توزیع کرده‌اند و چون خواب مانده‌ام، چیزی برایم باقی نمانده.
به اتاق بازگشتم، در یخچال را گشودم. اندکی نان خشک و پنیر یخ‌زده بیرون آوردم. در حال لقمه گرفتن بودم که پرستار وارد شد.
با لبخندی گفت:
«من تازه از خانه آمده‌ام، صبحانه زیاد خورده‌ام. آنچه برای من آورده‌اند، تو بخور… تو مادری و کودکت شیر می‌خواهد.»

من، در آن لحظه‌ی ساده و مهربان، فهمیدم که گاه، مهربانی در دل زمستانِ بیمارستان، از دل یک پرستار شکوفا می‌شود.
#به_قلم_خودم
#نقد
#روز_پرستار
✍🏻مریم قپانوری

1761307383nody-_-_-_-_-1624579698.png

 نظر دهید »

نام و یاد شهیدان

01 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

نام و یاد
شب جمعه است؛ شب زمزمه‌های بی‌پیرایه، شب عهدهای بی‌صدا.
گفته‌اند هر که شهدا را یاد کند، شهیدان نیز او را در محضر اباعبدالله الحسین علیه‌السلام یاد خواهند کرد.
من، در این شبِ رازآلود، پرده‌های ذهنم را ورق می‌زنم؛ دنبال نام لاله‌ای پرپر می‌گردم که بیش از همه در جانم ریشه دوانده باشد.

جانم پر می‌کشد به سال‌هایی دور؛ به روزهایی که در کسوت روحانی، همراه دختران دانش‌آموز، سوار بر اتوبوس راهیان نور شدیم. اروند و دوکوهه، طلاییه و کارون، فتح‌المبین و شلمچه…
هر نقطه، زخمی از تاریخ و نوری از ایمان را در دل داشت. تا آن‌که فرمان اتوبوس به سوی هویزه چرخید؛ جایی که خاکش با خون شهیدان آغشته است، جایی که حسین علم‌الهدی، آن فرمانده‌ی جوان،
با یارانش در برابر دشمن ایستاد و چون حسینِ کربلا، پیکرهایشان با خاک درآمیخت، بی‌نام و نشان با نوری که تا ابد در دل‌ها می‌تابد.

از حسین علم‌الهدی، آن نامه‌ی معروفش به خواهرش را به یاد دارم؛ نامه‌ای که بوی غیرت و بصیرت می‌داد، دعوتی به پرهیز از تجملات، هشداری از غرب‌زدگی و تأکیدی بر حفظ عفاف و حجاب.

حسین عزیز!
تو که در خون خویش وضو گرفتی و به دیدار معشوق شتافتی، ما را نیز در محضر اباعبدالله یاد کن.ما را که هنوز در این دنیای پرغبار، دل به نور شما بسته‌ایم.

به امید دیدار در اعلی علیّین، در کنار لاله‌های پرپر و در آغوش نوری که از کربلا برخاسته است.

✍🏻 مریم قپانوری
#رهانویسی
#یادشهدا
#شب_جمعه
#به_قلم_خودم

1761241663img_20251023_211130_511.jpg

 نظر دهید »

صدای حقیقت

01 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

صدای حقیقت
مهرماه گذشت. با همه‌ی روزهای گرم و سردش، با آفتاب‌هایی که گاه نوازش می‌کردند و گاه می‌سوختند، با شب‌هایی که گاه آرام بودند و گاه سنگین. من اما در این گذر، جا ماندم. کارهایی که با نظم چیده بودم، یکی‌یکی از دستم افتادند، بی‌آنکه رمقی برای برداشتنشان داشته باشم. حوصله‌ام ته کشیده، حال دلم خوب نیست. دلم سکوت می‌خواهد، سکوتی عمیق، بی‌صدا، بی‌مزاحمت. سکوتی که حتی زاغ سیاه، با آن صدای نخراشیده‌اش، نتواند آن را بشکند.

یاد قدیم‌ها می‌افتم. آن وقت‌ها که اگر صدای زاغی از دور می‌آمد، همه می‌گفتند: «خوش‌خبر! خوش‌خبر! اگر خبر بد داری، برو جای دگر!» زاغ، با آن هیبت سیاه و صدای ناخوش، همیشه حامل چیزی بود که دل را می‌لرزاند. اما مگر نه اینکه گاهی حقیقت، هرچند تلخ، باید شنیده شود؟ شاید زاغ، با همه‌ی زشتی‌اش، تنها کسی‌ست که جرأت دارد پرده از واقعیت بردارد.

کلاغ را نگاه می‌کنم. موجودی‌ست عجیب، با حجب و حیایی غریب. عمرش دراز است، گویی سال‌هاست که از فراز درختان و پشت بام‌ها، شاهد روزگار ماست. اندکی در لانه‌اش سرک می‌کشم. جوجه‌هایی زشت، با چشمانی قلمبه و نوکی دراز، بی‌آنکه نشانی از زیبایی در ظاهرشان باشد. اما مگر زیبایی همیشه در ظاهر است؟ همین کلاغ‌ها، با همه‌ی زشتی‌شان، آفت‌اند برای دروغ، برای تظاهر، برای آنچه که خود را زیبا می‌نمایاند اما درونش پوسیده است.

دلم می‌خواهد در این مهرِ گذشته، در این سکوتِ خواسته، بنشینم و تماشا کنم. نه کار، نه صدا، نه شتاب. فقط تماشای کلاغی که بر شاخه‌ای نشسته، شاید با خبری در دل و حقیقتی در نوک.
#نقد
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

1761221874img_20251023_154725_106.jpg

1761221874img_20251023_154718_809.jpg

 نظر دهید »

از اشک نیایش تا نعل اسب‌ها

30 مهر 1404 توسط مریم قپانوری
از اشک نیایش تا نعل اسب‌ها

از اشک نیایش تا نعل اسب‌ها

مادر شهید سهرابی و خواهر شهید الله‌مراد نادری!

شما هم مادر شهیدی و هم خواهر شهیدی.
این واژه‌ها را برای تسکین دل خسته‌ام می‌نگارم. شما این مقام را همان سالی پاس کردی که برادرت، با خون خویش، عهد خویش را با خدا تمام کرد.

چندی پیش، ما گرداگردت حلقه زدیم؛
چون پروانه‌هایی که به نور حقیقت جذب می‌شوند، در مجلسی که با تلاوت قرآن آغاز شد، با زمزمه‌های نیایش به امام عصر(عج) و امام رضا(ع)، با یاد شهیدانت، اشک‌ها جاری شد، دل‌ها صیقل یافت و شما با تمام حضورت، تکریم شدی.
شما ما را با خودت به کربلا بردی، بی‌آن‌که گامی برداریم و سفری کنیم، دل‌هایمان را کربلایی کردی و ما در آن مجلس، طعم حضور شهید را چشیدیم.

اما دل‌ها بسوزد، دل‌ها بسوزد برای آن مادر و خواهر شهیدی که در برابر چشمانشان، قرآن ناطق را ذبح کردند و سرِ حقیقت را بر نیزه‌ها افراشتند.
در آن مجلس شوم، نه از دعا خبری بود و نه از اشک‌های آرامش‌بخش؛ به جای زمزمه‌های نیایش، صدای چوب خیزران بود و نعل اسب‌ها و کعب نی که بر لبان حقیقت فرود آمد.

دل‌ها در آن مجالس صیقل نیافتند، به کربلا نرسیدند، بلکه شکسته شدند و در شام غربت گم شدند.

و شما ای مادر و خواهر شهید!
در دو قامت ایستاده‌ای؛ یکی در قامت صبر و دیگری در قامت فریاد.شما وارث دو خون پاکی که هرکدام، آینه‌ای ازحقیقت‌اند.
#به_قلم_خودم ✍🏻مریم قپانوری

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • ...
  • 11
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 49
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟
  • بی وزنی....
  • چگونه یک مادر و مربی باشیم؟
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • غروب غیرت و طلوع بی حیائی
  • لقمه شیرین مورچه‌ها
  • لقمه‌ی شیرین مورچه‌ها
  • شیرینی سه جلد اصول کافی

کاربران آنلاین

  • نورفشان
  • سلام

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس