در آغوش قطرهها
درآغوش قطرهها
از کنار دیمزارها میگذرم؛ جایی که کشاورزان، با دلهایی آکنده از امید، دانهها و بذرها را در دل خاک پنهان میکنند. هر دانه، دعایی خاموش است که به آسمان سپرده میشود تا شاید قطرهای از رحمت الهی بر زمین خشک و تشنه فرو ریزد و کویرِ بیجان را به زندگی بازگرداند.
باران را دوست دارم؛ با تمام لطافتش، با آن نمناکی آرامشبخش و با آن صدای نرم و نوازشگرش. مادرم میگفت در شبی بارانی به دنیا آمدهام و شاید از همان لحظه، پیوندی میان من و آسمانِ بارانی بسته شده باشد. هرگاه باران میبارید، بیدرنگ زیر آسمان میرفتم، بیچتر، بیپناه و با دلی مالامال از امید و آرزو. میدانستم درهای آسمان در چنین لحظاتی باز است و دعاها بیواسطه به عرش میرسند.
از آنان که زیر باران با شتاب چتر میگشایند، دلخوشی ندارم. گویی از حضور فرشتگان در قطرات باران غافلاند. باید ایستاد، لمس کرد و فهمید که هر قطره، حامل پیامی است از عالم بالا و این فهم، تنها در بیپناهی زیر باران حاصل میشود.
چندی پیش، در اینجا نماز استسقاء خواندند. مردمان با دلهای شکسته، دست به دعا برداشتند. بوی خاک نمخورده، صدای چکچک ناودان و زمزمههای شبانه، کمکم به رویا بدل شده؛ رویایی از باران، از رحمت، از بازگشت زندگی.
اما اکنون، هوا خشک است؛ بیروح. سکوتی سنگین بر فضای اطرافمان سایه افکنده. تنها صدای سرفههای خشک و خسخس آلرژیهاست که این سکوت را میشکند؛ گویی زمین و آسمان هر دو در انتظارند، در عطشاند و در طلب.
کاش خداوند، بار دیگر برکاتش را نازل کند به حق آن دستهای پینهبستهی کشاورز که بیادعا و بیصدا، امید را در دل خاک میکارد. به حق خوبان درگاهش، به حق پاییز و بارانش، به حق اشکهایی که بیصدا فرو میریزند و دلهایی که بیچتر زیر آسمان میایستند.
#به_قلم_خودم
#نقد
✍🏻مریم قپانوری





