غروب غیرت و طلوع بی حیائی
غروب غیرت،طلوع بیحیائی
نزدیک غروب است؛ لحظهای که خورشید بساط نورش را جمع کرده و پشت کوهها پنهان میشود. خیابانها مملو از جمعیت است. ماشینها در ترافیک نفسگیر و عابران در شتابی بیقرار در تردد هستند. ما نیز در میان این سیل بیپایان، لحظهای درنگ میکنیم.
از برابرمان زنانی میگذرند با پوششهایی که نه بوی حیا دارد و نه نشانی از وقار. روسریهایی که بر زمین افتادهاند، لباسهایی که از کت به کراپ رسیدهاند و مردانی که دست در دستان همسرانشان، چشم و گوش بسته، بیخبر از آنهمه غیرت و مردانگی که روزگاری سرمایهی مرد بودن بود. جاده بند آمده است، اما در دل من چیزی فراتر از ترافیک بند میآید؛ خاطرهای پرواز میکند به سالهایی دور، به روزهایی که دختر خردسالم را میخواستم از پوشک بگیرم.
بیکس و بیراهنما، به جستجوی راهحل در سایتها و کانالها پناه بردم. نوشته بودند: کنار فرزندتان بنشینید. او را بر صندلی کوچک توالتش بنشانید، برایش شعر بخوانید، آواز سر دهید تا بیهراس و بیدغدغه کارش را انجام دهد. بارها این نسخه را تکرار کردم، اما هر بار پاسخی جز ناکامی و لجبازی کودکم نصیبم نشد.
تا آن روز که خسته و دلگیر، دخترم را به حال خود گذاشتم. لحظاتی بعد، در سکوتی کودکانه، درِ سرویس بهداشتی بسته شد. او بینیاز از حضور مادر، در خلوت خود کارش را انجام داد و بیرون آمد؛ با همان حیا و پردهای که از کودکی در جانش بی هیچ خواست و ارادهای ریشه دارد.
اما خاطرهای دیگر؛ روزهایی که برای رسیدن به محل کار، ناگزیر سوار ماشین آژانس میشدم. هیچگاه فراموش نمیکنم لحظهای را که دست در کیف میکردم تا کرایه بدهم و پسر دوسالهام با غیرتی کودکانه پول را از دستم میگرفت و خودش به راننده میداد. آن غیرت، حیا و آن احساس مسئولیت، در وجود کودک موج میزد.
اما امروز چه شده است؟ چه بر سر آن حیاها و غیرتها آمده؟ دخترانی که روزگاری برای پایین کشیدن شلوار در خلوت بیتالخلا، از نگاه دیگران ابا داشتند، اکنون بیپروا در برابر چشمها ظاهر میشوند. پسرانی که غیرتشان در حفظ حرمت مادر، خواهر و همسرشان بود، امروز خود را بیهیچ پردهای در معرض دید عموم قرار میدهند.
آری، تربیت اگر از آغاز بر فطرت دینی و اسلامی بنا شود، زندگی نیز رنگ دین و ایمان میگیرد. اما اگر این بنیاد سست باشد، نتیجه چیزی جز بیعفتی و بیحیایی نخواهد بود.
#به_قلم_خودم
#نقد
✍🏻مریم قپانوری
