بی وزنی....
بیوَزنی
دلم یک آسمان پر از بادکنک میخواهد؛
بادکنکهایی که با ترکاندنشان شاید اندکی از این کرختی و سنگینی جان رها شود.
اما ترکاندنشان نیز جسارت میطلبد، جسارتی که در وجود خویش نمییابم.
بیوزنی عالمی دیگر دارد؛ رهایی مطلق، دور از همه چیز. همچون بادکنکی که با جرم و چگالی ناچیزش، تنها با نسیمی سبک به اوج میرود، آنجا که دست دنیا و اهلش از رسیدن کوتاه میماند.
اما زندگی را نمیتوان همیشه از بالا به پایین نگریست؛باید در متن جامعه بود، باید درد و رنج مردم را لمس کرد.
تنها آنان که خود طعم رنج را چشیدهاند، میتوانند درد مردم را بفهمند،نه آنان که در بالا نشستهاند و متنعم از همه چیزند.
زندگی در میان مردم، زندگی برای مردم است.یاد مسئولانی میافتم که این روزها،
به جای اندیشیدن به معیشت و درمان دردهای مردم ـ همان دغدغه ولیّ جامعه ـ
دلمشغول طرحها و لایحههاییاند که تنها اقلیتی را در بر میگیرد؛از بحث موتورسواری زنان گرفته تا مسائل حاشیهای دیگر.
باید در میان مردم بود.امروز راننده آژانسی را دیدم که نسخه درمان فرزندش را پشت فرمان گشود؛نسخهای برای بیماریای ساده و مُسری،اما هزینهاش چنان سر به فلک کشیده بود که دل آدمی به درد میآمد. به زعم خودش، منِ مسافرِ هر روزه، دست به جیب و کارهای هستم تا شاید اندکی از دردش را دوا کنم.
یا رانندهای دیگر، که ظهرگاه در میان ترافیک و نقزدنهای بیپایان، به بهانه خستگی و فشار راه، درخواست پول بیشتری میکرد.
ما نه مسئولیم و نه در جایگاه آنان،
اما اگر دستمان میرسید، بیتردید کاری میکردیم.
#رها_نویسی
#نقد
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری
