تعویض شیفت
تعویض شیفت
وقتی ساعت زندگیات روی روال روز کاری میگردد، دیگر شب را برای استراحت انتخاب میکنی همهی زندگیات در همان روز خلاصه میشود،دید وبازدیدها، خریدها، خیابان رفتنها، تو کوچه پرسه زدنها و….
اما وقتی یک دفعه از یک روال روتین درجا میزنی و عقبگرد میکنی بدنت تعجب میکند؛ زندگیات دگرگون میشود و تحملش سخت.
دیشب وقتی برای شب اول، شیفت کاری همسرم بعد از مدتها تغییر کرد تا مرز نابودی پیش رفتم؛ برایم عقبگرد خیلی سخت بود، سر شب حال بدی داشتم. خودم را با پاک کردن گاز و یخچال و هود و.. سرگرم کردم تا فقط بگذرد اما نمیگذشت.
لحظه ای به مادر همسرم فکر کردم که چطور او تک و تنها شبها را سپری میکند؛ آخر بعد از مرگ بابابزرگ، آنهم تنها شده است. با خودم گفتم:"ما تنها ،او تنها خدایا آخر این چه زندگی است که ما داریم؟!!” تا صبح با هر خشخش و سر و صدا بیدار میشدم. از دق الباب یک عابر که اشتباهی درمیزد، زوزه نیمگرم باد تا صبحانه خواستن نصفه شبی حلما همه و همه خواب آرام را از چشمانم ربوده بودند.
همش با خودم میگفتم:"کاش میشد در کنار هم زندگی میکردیم ساعاتی از تنهایی شبانهمان را با هم پر میکردیم.اینطوری زمان عین برق و باد میگذرد.”
و اما امروز عصر وقتی درحال جارو زدن برگهای پاییزی درختمان بودم، در حیاط به صدا درآمد. باورتان میشود مادرشوهرم بود؟! چقدر دلم به دلش بزرگراه داشت.
امشب را به میهمانی مهمان همیشه میزبان گذراندیم. محمد جواد از شوق دیدار یک بند میگفت:"ننه، ننه". از حرف زدن فقط کلمه را میداند؛ وقتی یک کسی را خیلی دوستدارد مرتب و رگباری اسم او را صدا میزند.
راستی دیگر صدای در زدن عابر و مزاحمتهای بیمورد باد و.. نمیآید.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری


