رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

هتل باباحبیب

31 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

هتل بابا‌حبیب

روستای ما هتل نداشت اما خانه‌ی بابا حبیب از هر هتلی گرم‌تر بود. درِ چوبی‌اش همیشه باز، سفره‌اش همیشه پهن و طویله‌اش پر از صدای گاو و گوسفند. هرکس راه گم می‌کرد، دل‌ گم می‌کرد، یا فقط دلش یک استکان چای می‌خواست، می‌رفت خانه‌ی بابا‌حبیب.

اما روزی سیاست از تلویزیون وارد طویله‌ها شد و با وعده‌ی صادرات دام، خوراک دام نایاب شد. دام مادر را بردند، چرخه‌ی تولید شکست و طویله‌ی باباحبیب ساکت شد. شیر شد کالای لوکس، نان شد سهمیه‌ای و مهمان‌ها کم شدند.

امروز، خانه‌ی بابا‌حبیب هنوز همان است اما بی‌صدا. دیوارها خاطره‌ی خنده‌ها را حفظ کرده‌اند، اما دیگر کسی در نمی‌زند. هتل باباحبیب، حالا فقط یک خانه‌ی خاموش است، در دل روستایی که صدای گاوها را با وعده‌ها عوض کردند.
#به_قلم_خودم
#نفوذ
✍🏻مریم قپانوری

1755871599copilot_20250822_151734.jpg

 نظر دهید »

خنجر آشنا بصیرت بیدار

31 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری
خنجر آشنا بصیرت بیدار

خنجر آشنا،بصیرت بیدار

 

در تاریخ، گاه خنجر از آستینِ آشنا بیرون می‌آید. امام حسن علیه‌السلام نه در میدان جنگ، که در خانه، با زهرِ خیانت همسر و هم‌دستی دشمنان، به شهادت رسید. این درد، هشداری‌ست برای امروز ما:  

دشمن همیشه بیرون نیست؛ گاهی در لباس دوست، در کنارمان می‌نشیند.  

 

در جنگ ۱۲ روزه نیز، همان‌قدر که گلوله‌ها از بیرون می‌بارید، زمزمه‌های فتنه از درون شنیده می‌شد. اما بصیرت مردم و همراهی با ولایت، فتنه را خاموش کرد.  

 

و باید دانست:  

هم‌‌نشینی با چهره‌های نفاق و فتنه‌گران، همان دشمنِ در خانه است؛ همان‌که زهر را روزی بی‌صدا در جام می‌ریزد. بصیرت یعنی بستن راه نفوذ پیش از زهر ریختن.

#نقد

✍🏻مریم قپانوری

 نظر دهید »

لبخندصدرتی بر تخت سیاست

30 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

لبخندصورتی بر تخت سیاست

در یکی از اتاق‌های ویژه بیمارستان، جناب پزشکیان با چهره‌ای متفکر و مأموریتی خاص، به عیادت محمد خاتمی آمده‌اند؛ شخصیتی که سال‌هاست در حافظه‌ی سیاسی کشور با عنوان «بیدار فتنه 88» شناخته می‌شود. اما آنچه در این دیدار بیش از هر چیز جلب توجه می‌کند، نه وضعیت جسمانی بیمار، بلکه صحنه‌ای است که بیشتر به یک نمایش نمادین شباهت دارد تا یک ملاقات درمانی.

خاتمی، با لباس صورتی‌ای که بیشتر به پوشش خواب بانوان شباهت دارد تا لباس بیمارستان، بر تخت دراز کشیده و لبخندی عمیق و بی‌پرده بر لب دارد؛ لبخندی که نه از درد، بلکه از رضایت نقش‌آفرینی در یک سناریوی سیاسی نشأت می‌گیرد.

دستگاه‌های مانیتورینگ خاموش‌اند، فشارسنج صرفاً به عنوان تزئین نصب شده، و پزشک حاضر در صحنه، بیشتر به بازیگر نقش پزشک شباهت دارد تا متخصص درمان.

در این میان، پزشکیان با نگاهی آرام و ژست مأموریت‌محور، گویی به افکار عمومی پیام می‌دهد: «ما حتی با مخالفان سابق نیز با رأفت برخورد می‌کنیم، به‌ویژه اگر لبخندشان از ته دل باشد و لباسشان صورتی.»

و اما خاتمی، با آرامشی مثال‌زدنی، می‌داند که در این نمایش، بیماری نه یک وضعیت جسمی، بلکه یک ضرورت سیاسی است؛ ضرورتی که با حضور دوربین فعال می‌شود و با خاموشی آن، به سلامت کامل بازمی‌گردد.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

1755792696img_20250821_175930_660.jpg

1755792696img_20250821_175933_345.jpg

1755792696img_20250821_175936_719.jpg

 نظر دهید »

آیین رحمت و صلابت

30 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

آیین رحمت و صلابت

در ظلمتِ تاریخ، آن‌گاه که آدم از بهشت رانده شد و شیطان از سجده سر باز زد، فرمانِ عدلِ الهی جاری شد؛ فرشته‌ای مأمور شد تا سیلیِ ابدی بر چهره‌ی نافرمانِ شیطان فرود آورد. اما قرن‌ها بعد، با طلوع نوری از صلب عبدالله و آغوش آمنه، جهانی دیگر آغاز شد. نوری که نه تنها دل‌های مؤمنان را روشن کرد، بلکه حتی بر چهره‌ی شیطان، سیلیِ قهر را به رحمت بدل ساخت.

او که خداوند درباره‌اش فرمود: وَما أَرسَلْناکَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمین(1)، رحمتی بود بی‌مرز، بی‌قید، بی‌شرط. خُلق عظیمش، دل‌ها را نرم می‌کرد، حتی دلِ سنگ را. با کودکان، لبخندش گشاده بود؛ با دشمنان، صلابتش کوه‌وار.

در میدان نبرد، أَشِّداءُ عَلَی الکُفار(2) بود؛ چونان صخره‌ای در برابر طوفان. اما در حلقه‌ی یاران، رُحَماءُ بَینَهُم؛ چونان نسیمی بر گلزار. این دوگانگی نه تضاد، که کمال بود.

و ما، اگر پیرو راه اوییم، باید چنین باشیم:
با دشمنِ حقیقت، قاطع و استوار؛ با اهل ایمان، مهربان و بخشنده. رحمت،بی‌صلابت، سستی است و صلابت، بی‌رحمت، خشونت. اما آن‌که از محمد (ص) بیاموزد، می‌داند چگونه دل ببخشد و چگونه در برابر ظلم بایستد.

و امروز، در عصر سلطه‌ی استکبار جهانی و صهیونیسم، این آموزه بیش از همیشه راه‌گشاست:
دولت و ملت ما باید در برابر دشمنان انسانیت، چونان پیامبر(ص)، صخره‌ای از صلابت باشند؛ و در میان خود، چونان نسیمی از رحمت، با مهر و شفقت رفتار کنند.
این است آیین محمدی؛ آیینی که هم دل را آرام می‌کند، هم ظلم را برمی‌چیند.
پ.ن:
1)سوره انبیاءآیه107
2)سوره فتح آیه 29
#به_قلم_خودم
✍🏻*مریم قپانوری*

1755785745img_20250821_174418_041.jpg

 نظر دهید »

هفت ماه سکوت یک لحظه یقین

30 مرداد 1404 توسط مریم قپانوری

هفت ماه سکوت،یک لحظه یقین

صبح میلاد امام رضا(ع) بود. نشسته بودم کنار سجاده، دل‌بی‌قرار، چشم‌خیس. دو دختر داشتم، هر دو عزیزتر از جان، اما این‌بار حس عجیبی داشتم. انگار نوری در جانم روشن شده بود، نوری که با هیچ حرفی خاموش نمی‌شد.

اما نزدیکان؛ حرف و حدیث‌شان سنگین بود. می‌گفتند: «سومی هم دختره، مثل مادرت، مثل خاله ات مثل… دیگه بسه. سقطش کن، بهتره.» انگار جانِ نادیده‌ی فرزندم را با حدس و گمان قضاوت کرده بودند.

من اما دل‌نمی‌دادم. با اشک به سجده افتادم. دل‌ام را رو به حرم بردم، رو به گنبد طلایی، رو به امامی که همیشه پناه دل‌های شکسته بود. با تمام وجود گفتم:
«یا امام رضا ! امروز روز توست. نیت کردم، اگر پسر باشه، اسمش را بگذارم محمد جواد. دل من روشنه که این بچه پسره. نگذار نوری که در دلم روشنه، با حرف مردم خاموش بشه.»

از آن روز، هفت ماه تمام، حملم را پنهان کردم؛ نه از شرم، که از ترس زخم زبان‌ها.
لباس‌های گشاد می‌پوشیدم، کمتر در جمع ظاهر می‌شدم و هر شب با بچه‌ام حرف می‌زدم. در دل من فقط یک پناه بود: امام رضا(ع).

و روزی رسید که صدای گریه‌ی نوزادم، خانه را پر کرد. پسر بود. درست همان‌طور که دل‌ام گفته بود. بغلش کردم، اشک ریختم، لبخند زدم و آرام در گوشش زمزمه کردم: “خوش آمدی، محمد جواد. تو لطفی هستی که از حرم تا دل من جاری شدی.”
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری
این داستان واقعی است

1755742227img_20250821_054008_330.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 33
  • 34
  • 35
  • ...
  • 36
  • ...
  • 37
  • 38
  • 39
  • ...
  • 40
  • ...
  • 41
  • 42
  • 43
  • ...
  • 49
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • چگونه قدردان زحمات دیگران باشیم؟
  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟
  • بی وزنی....
  • چگونه یک مادر و مربی باشیم؟
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • غروب غیرت و طلوع بی حیائی
  • لقمه شیرین مورچه‌ها
  • لقمه‌ی شیرین مورچه‌ها

کاربران آنلاین

  • انانه
  • avije danesh
  • ندا فلاحت پور

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس