داستانی جالب و تأمل بر انگیز از جریانات بعد از واقعه عاشورا
داستانی جالب و تأمل بر انگیز از جریانات بعد از واقعه عاشورا
راوی میگوید مشغول طواف کعبه بودم که مردی میگفت: خدایا بیامرزمرا هر چندگمان ندارم بیامرزی
به او گفتم بنده خدا !! از خدا بترس و این حرف را نزن اگر گناهانت همانند قطره های باران و برگ درختان باشند واز خدا آمرزش بطلبی می آمرزت که او آمرزنده ومهربان است.
به من گفت نزدیک بیا تا رازی برایت فاش کنم.
ما 50 نفر بودیم که همراه سر حسین(ع) به شام رفتیم. شب که میشد سر را در صندوق میگذاشتیم و گرد آن شراب میخوردیم. شبی رفقایم شراب نوشیدند تا مست شدند ولی من همراه آنها ننوشیدم
پاسی از شب که گذشت صدای رعدی شنیدم و برقی دیدم.ناگهان درهای آسمان باز شد و آدم و نوح و ابراهیم و اسحاق و اسماعیل و پیامبران و محمد(ص) همراه جبرئیل و گروهی از فرشتگان فرود آمدند.
جبرئیل نزدیک صندوق شد .سر را بیرون آورد و به خود چسباند و بوسید و همین طور همه پیامبران نیز چنین کردند.
پیامبر ما (ص) نیز بر سر حسین(ع) گریست و پیامبران تسلایش می دادند
جبرئیل به آن حضرت عرض کرد: ای محمد! خدای متعال به من فرموده است درباره امتت (هر چه بگوئی) اطاعت کنم. اگر فرمان دهی زمین را بر آنان به زلزله می اندازم و آن را زیر و رو میکنم. همانگونه که با قوم لوط کردم.
پیامبر(ص) فرمود: نه جبرئیل! روز قیامت در پیشگاه خداوند با من روبرو خواهند شد.
سپس فرشتگان به سویم آمدند تا مرا بکشند. گفتم امان ای رسول خدا(ص).
فرمود: برو که خداوند تورا نمی آمرزد
لهوف ص 164