راهکارهای ساده زیستی در زندگی
آیینهی فروتنی
عادتشان چنین بود که پیش از هر خرید، نخست با خانواده به مشورت مینشستند؛ زمان و مکان را با هم میسنجیدند و توافق میکردند و من، بیخبر از همهی این گفتوگوها، تنها در آخرین لحظه با یک تماس کوتاه به جمعشان فراخوانده میشدم؛ درست همچون کودکی که بیهدف در خیابان، سرگردان به دنبال خانواده قدم میزند و تا زمانیکه او را به سخنی و نظری شریک نکنند، احساس نمیکند که آدمی به حساب آمده است.
چندی نگذشت که به مغازهای پرنور و پرزرقوبرق رسیدیم؛ جایی که لوسترها و چراغها چون ستارگان آویخته، چشم را خیره میکردند. گفتند: «بیا، آیینه و شمعدان انتخاب کنیم.» دلم گرفت. آهسته گفتم: «کاش پیشتر خبر میدادید تا دیگران را نیز همراه کنم» لحظاتی بعد، زنبابا نیز به جمع چهار نفرهی ما اضافه شد.
آیینهها یکی پس از دیگری رخ مینمودند؛ مجلل، نقرهفام، شیک و با قیمتهایی که هر لحظه چهرهی داماد را سرختر و سنگینتر میکرد. درنگی کردم؛ ذهنم به شعر زیب النسا پر کشید:
«از قضا آیینهی چینی شکست، خوب شد اسبابِ خودبینی شکست.» هرچه آیینه بزرگتر و پرزرقوبرقتر، اسباب خودبینی نیز بزرگتر و سنگینتر. گویی انتخاب آیینهی عظیم، نه برای زیبایی خانه، که برای بزرگ کردن خودخواهی و بیاعتنایی به جیب همسر بود.
به خود آمدم. دست بر آیینهای کوچکتر و سادهتر گذاشتم؛ قیمتی مناسبتر، شکوهی بیتکلفتر.
امروز اما، همان آیینهی کوچک، در بازی کودکانهی بچهها به دو نیمه شد و شکست. شکستنش، تنها شکست یک شیشه نبود، بلکه زندگی خود دست به نقد زد و نشان داد که تجمل و خودخواهی، همچون آیینهای نازک و سبک، دیر یا زود ترک برمیدارد و فرو میریزد.
#به_قلم_خودم
#نقد
✍🏻مریم قپانوری
#رها_نویسی
