روایت یک شلوار و هزار اراده
روایت یک شلوار و هزار اراده
در دوران کودکی هنگامی که شلوارم بهگونهای غیرقابل ترمیم پاره شد، به جای اندوه خوردن یا چشمانتظار ماندن، تصمیم گرفتم آن را به فرصتی برای آموختن و ساختن بدل کنم. شلوار را با دقت باز کردم، درزهایش را شکافتم و قطعاتش را جدا کردم ؛ در حال کشف نقشهای پنهان بودم که خیاطی ماهر آن را سالها پیش طراحی کرده بود؛به دنبال مهندسی معکوس.
پارچهای ساده و بیادعا در اختیار داشتم. آن را پهن کردم و قطعات شلوار را بر رویش قرار دادم، با سنجاق تثبیتشان کردم و طرحی ابتدایی پدید آوردم. چرخ خیاطی در خانه نبود، اما دستانم، سوزنی قدیمی و اندکی نخ کافی بود تا نخستین گام را بردارم.
در سکوت اتاق، کنار پنجرهای که نور ملایمی از آن میتابید، نشستم و دوختن را آغاز کردم. هر کوک، نشانی از امید بود؛ هر گره، تجسمی از اراده. تنها یک لنگه از شلوار را توانستم با دست بدوزم، اما آن لحظات، سرشار از حس توانمندی و خلاقیت بود.
چند روز بعد، پدرم با چهرهای خسته اما رضایتمند، به خانه بازگشت. حقوق اندک کارگریاش را دریافت کرده بود و با آن، برایم شلواری نو خرید. آن هدیه، اگرچه از سر مِهر بود، اما هیچگاه نتوانست جای آن لنگهای را بگیرد که با دستان خود دوخته بودم؛ چرا که آن نمادی بود از آغاز راهی که به خودباوری و آفرینش ختم میشد.
#نقد #به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی
