زیر نور خورشید
زیر نور خورشید
نمیدانم تصمیمی که گرفتیم، کار نیکویی بود یا نه؛ تنها میدانم که یک جابهجایی، همچون طوفانی آرام، همهی تار و پود زندگیمان را به هم ریخت. شب به روز تبدیل شد، روز به شب، مدرسهای جای مدرسهای دیگر گرفت و زیستنی تازه بر جای زیست پیشین نشست. با این همه، همیشه در گوشم زمزمهای بوده است: الخیر فی ما وقع؛ خیر در همان چیزی است که رخ میدهد، حتی اگر در آغاز تلخ وانمود کند.
هفت سال پیش شاگردی داشتم؛ روزهایی که تدریس من با تولد نخستین فرزندم همزمان شد و امروز، همان فرزند، شاگرد همان شاگرد است؛ چه پیوندی شگفت میان گذشته و اکنون! آن سال، کرونا تازه مهمان ناخواندهی خانهها شده بود و امسال نیز آنفولانزا و بیماریهای بیهوا، بیدعوت، بر در کوبیدهاند. روزها و شبهایی پر از اضطراب و دلهره گذشت؛ روزی که نوزادم را پس از آن همه قرنطینه و هراس، برای نخستین بار از خانه بیرون بردم، هنوز در چشمم نوزادی کوچک بود. او را در قنداقی فیتیلهپیچ کرده بودم، اما ناگاه در میان همان فنداق، کمر راست کرد و نشست؛ نُه ماهگیاش آغاز برخاستن از زمین بود، چیزی که هرگز در خیال نمیگنجید.
تجربهی بزرگ کردن کودکی که با دیگران تفاوت داشت، تجربهای بود که من را به ژرفای صبر و ایمان برد. به یاد دارم در دوران بارداری، پنج یا شش بار قرآن را ختم کردم و پس از تولدش، هیچگاه ـ یا به ندرت ـ بیوضو و بیذکر بسمالله شیرش ندادم. اکنون او بزرگ شده است، درس میخواند و در میان هیاهوی جابهجاییها و روزمرگیها، ناگهان با نقاشیهای کودکانهاش مرا غافلگیر میکند؛ صورتم را با مهرش بوسهباران میکند و یادم میآورد که زندگی، با همهی سختیها، هنوز لبخند دارد.
دنیا همچنان میگذرد؛ با همهی خوشیها و ناخوشیهایش، با همهی مشقتها و شیرینیهایش. باشد که آرامش، سهم دلهای خستهی ما گردد.
ای خدا، بر دلهای پراضطراب و نگران از فردایی که نمیدانیم چه خواهد شد، سکینه و آرامش بتابان؛ همانگونه که خورشید، با طلوع خویش، زمین سرد و بیرمق را گرم میکند و جان تازه میبخشد.
#به_قلم_خودم
#رها_نویسی
#نقد
✍🏻مریم قپانوری
