من و پزشکی؛ از کاکتوس تا کالبد ملخها
من و پزشکی؛ از کاکتوس تا کالبد ملخها
از همان بچگی یک چیزی در وجودم قلقلکم میداد. وقتی بچهها پای کارتون مینشستند، من پای برنامههای پزشکی مینشستم، با یک دفترچه که جلدش پر از عکس آناتومی بود. هر چی میشنیدم، یادداشت میکردم. حتی برای خودم اسم مستعار گذاشته بودم: «دکتر مریم ایزدی» چون حس میکردم یک روزی واقعاً دکتر میشوم، فقط هنوز کسی نمیداند!
یک بار که خیلی کنجکاو شده بودم، تصمیم گرفتم یک آزمایش مهم انجام بدهم. آمپول بیکمپلکس پیدا کردم و با نهایت دقت، به کاکتوس خانه تزریقش کردم. کاکتوس بیچاره تا یک هفته بعد، یک جور خاصی نگام میکرد، انگار هنوز داشت فکر میکرد چی بهش گذشته و در نهایت زرد شد.
ملخها هم قربانی علاقهام شدند. با قیچی کوچک شکمشان را باز میکردم، با دقت نگاه میکردم، بعد میگفتم: «عمل موفق بود، فقط بیمار پرواز کرد!»
در دبیرستان، رشته تجربی را انتخاب کردم، چون فکر میکردم این مسیر منرا مستقیم میبرد به اتاق عمل. عاشق آزمایشگاه بودم. هر نمونهای که دستم میرسید، میگذاشتم زیر میکروسکوپ، تصویرش را میکشیدم، و در دفترم مینوشتم: «موجود ناشناخته ، بررسی بیشتر لازم است».
کتابهای پزشکی برایم مثل رمان عاشقانه بودند. با هر صفحه، یک تپش جدید در قلبم حس میکردم. اما کمکم فهمیدم پزشکی فقط درمان جسم نیست. گاهی یک کلمه، یک نگاه، یک دعا، میتواند بیشتر از هزار دارو اثر بگذارد.
و اینطور بود که من، با همان عشق قدیمی، به جای طبیب جسم، طبیب روح شدم. هنوز هم وقتی کسی عطسه میکند، ناخودآگاه میگویم: «علائم خاص؟ بررسی شود!» و دفترچهام را باز میکنم.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری
