ستونی در میان واژهها
ستونی در میان واژهها
🌿 یاد آن روز نخست، هنوز در جانم زنده است. روزی که برای دریافت کتابها و شنیدن قوانین آموزشی، در اتاق کوچک دفتر معصومیه گرد آمده بودیم. هفده نفر، در فضایی تنگ و ساده، اما پر از انتظار. ناگهان، خانمی با چهرهای مصمم و عینکی بر چشم، وارد شد. بیآنکه کلامی گفته باشد، همه بیاختیار از جا برخاستند؛ گویی حضورش وزنی داشت فراتر از ظاهر. در دلمان گمان بردیم که از مسئولان حوزه است.
در آن لحظه، بیاختیار یاد صحنهای از فیلم حضرت یوسف(ع) افتادم؛ آنجا که شاهزاده نوجوان مصری، بیاراده در برابر حضرت یوسف(ع) خم شد و تعظیم کرد. همان حس، همان عظمت خاموش، در آن خانم موج میزد.
او بیکلام در کنارمان نشست. نگاهها پنهانی به سویش روان بود، اما هیچکس جرأت سخن گفتن نداشت. سکوت، احترام و اندکی ترس، فضا را در بر گرفته بود. جلسه که پایان یافت و به کلاس رفتیم، او نیز آمد. آنجا بود که فهمیدیم او نیز چون ما، طلبهای است؛ اما نگاهش، نافذ و استوار، کلامش قاطع و رفتارش آکنده از اقتدار و جدیت بود.
سالها در کنار هم درس خواندیم. او همیشه شاگرد اول بود و من، با فاصلهای اندک، شاگرد دوم. در مباحثه و بیان، بینظیر بود. هرگاه در فهم مطلبی درمانده میشدیم، آن عزیز گره از کارمان میگشود. نه فقط در علم، که در زندگی نیز راهگشا بود؛ برای متأهلان کلاس که در روابطشان دچار مشکل بودند، مادرانه مشاوره میداد، با نرمی و درایت.
سالها گذشت. هر دو سطح سه را در دو رشته متفاوت پذیرفته شدیم. هر دو استاد شدیم، هر یک در درسی جدا، اما همدل و همراه و اکنون، پس از سالها، آن عزیز همچنان ستون استوار حوزه است؛ نه فقط در تدریس بلکه در روحبخشی به جمع، در حفظ حرمت علم و در تداوم آن اقتدار خاموشی که از همان روز نخست، دلها را به احترام واداشت.
و آن بانوی باوقار، که از نخستین لحظهی حضورش، احترام در دلها افکند و سالها در ستونِ استوارِ علم و همراهی باقی ماند کسی نبود جز استاد فرهیختهی کلام و منطق، سرکار خانم “اعظم جلالوند.”
#بوی_ماه_مهر
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری




