رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

پشت پرده.ی تاج‌گذاری نافرجام

06 شهریور 1404 توسط مریم قپانوری

پشت پرده‌ی تاج‌گذاری نافرجام

در یکی از روزهای تاریخی که هیچ‌کس،تاکید می‌کنم! هیچ‌کس یادش نیست، رضا پهلوی با نگاهی به آسمان و دلی پر از امید، پنج تاج سلطنتی سفارش داد. نه یکی، نه دوتا بلکه پنج‌تا! چون براندازی کار کوچک و آسانی نبود، باید با تنوع تاج وارد شد.

👑 تاج اول: مخصوص لحظه‌ی ورود به فرودگاه مهرآباد، با چراغ چشمک‌زن و جی‌پی‌اس‌دار.

👑 تاج دوم: برای سخنرانی در میدان آزادی، ضدآفتاب و عرق سوز شدن و ضداعتراض.

👑 تاج سوم: مخصوص عکس‌های اینستاگرامی با فیلتر «بازگشت باشکوه آریا مهر رضا شاه پهلوی»

👑 تاج چهارم: برای جلسه با خبرنگاران خارجی، مجهز به ترجمه همزمان

👑 تاج پنجم: تاج اضطراری، در صورت فرار دوباره.

اما درست وقتی که همه‌چیز آماده بود از طراحی تاج‌ها تا تمرین لبخند سلطنتی؛ براندازی مثل قطعی برق، آب و شاید هم اینترنت سراسری، قطع شد؛ نه مردم آمدند، نه میدان آزادی خالی شد، فقط فاکس‌نیوز و بی بی سی ماندند و یک صندلی چرخان.

خبرنگاری با تعجب از وضع موجود پرسید: «آیا هنوز امیدی هست؟» رضا پهلوی با نگاهی به تاج‌ها گفت: «امید هست، ولی فعلاً تاج‌ها را گذاشتیم در انبار سلطنتی. شاید یک روزی برای ساخت یک سریال تاریخی مثل معمای شاه در شبکه آی فیلم استفاده بشود.»

و این‌گونه بود که پروژه‌ی «بازگشت با پنج تا تاج» به «ماندن با پنج خاطره» تبدیل شد.
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
#عکس_تولیدی

1756355274negar_1756323027500.jpg

 نظر دهید »

آرمیتا دختر جشن‌ها

06 شهریور 1404 توسط مریم قپانوری

آرمیتا، دختر جشن‌ها
آرمیتا در خانواده‌ای کوچک به دنیا آمد؛ نه دایی و خاله‌های پرجمعیت، نه پسر دایی و دخترخاله‌های شلوغ. اما چیزی که کم نداشت، عشق و توجه بی‌حد مادرش بود. از همان روزهای اول، مادر آرمیتا تصمیم گرفت هر لحظه از زندگی دخترش را به جشن تبدیل کند.

اولین دندانش با جشن تم “دندان کوچولو"، اولین قدم با جشن تم “کفشدوزکی". تولدها؛ هر سال با تمی جدید از شخصیت‌های کارتونی گرفته تا پرنسس‌های افسانه‌ای. لباس‌ها، خوراکی‌ها، دکورها، همه و همه چیز دقیقاً با تم هماهنگ بود.

اما چیزی که از چشم مادر آرمیتا پنهان ماند؛ دل‌های کوچکی بود که هر سال در این جشن‌ها شکسته می‌شد. بچه‌هایی که هیچ‌وقت تولدی برای خودشان نداشتند، هر بار که دعوت می‌شدند، با لبخند می‌آمدند اما با حسرت برمی‌گشتند. حسرت داشتن حتی یک جشن ساده، یک کیک کوچک، یا شاید یک بادکنک رنگی.

از طرف دیگر، والدینی بودند که توان خرید هدیه‌های سنگین و هماهنگ با تم جشن را نداشتند. فشار اجتماعی برای تهیه کادو، دعواها و دلخوری‌ها را به خانه‌ها کشاند. گاهی پدر و مادرها برای خرید یک هدیه مناسب، روزها بحث می‌کردند، گاهی حتی قهر می‌شدند و این فشار، آرام‌آرام فاصله‌ای ساخت میان بچه‌ها و والدین‌شان؛ بچه‌هایی که با دیدن زندگی پرزرق‌وبرق آرمیتا، احساس می‌کردند همه چیز در خانه‌ی خودشان کم است.

آرمیتا، بدون اینکه خودش بخواهد، تبدیل شده بود به دنیای آرزوهای دست‌نیافتنی و مادرش، شاید با نیت خوب اما بی‌توجه به تأثیراتش، دل‌های زیادی را شکسته بود.

مادر آرمیتا شاید هرگز قصد بدی نداشت، اما گاهی زیاده‌روی در شادی‌های شخصی می‌تواند غم‌های جمعی بسازد. کاش او می‌دانست که شادی واقعی، آن است که دل‌های بیشتری را روشن کند، نه فقط یک دل را با نور خیره‌کننده بسوزاند.

✍🏻*مریم قپانوری*

 نظر دهید »

چرک کف دست

05 شهریور 1404 توسط مریم قپانوری

چرک کف دست
نیمه‌ی برج که می‌رسد بنا به دلائلی تَه می‌کشد. پول را می‌گویم!
همان‌که گاهی مثل یک مرهم بسته می‌شود به زخم‌ها و درد‌های روزمره؛ گاهی کار راه می‌اندازد، نان می‌شود و بر شکم گرسنه‌ی یک آدم جان می‌بخشد، سقف می‌شود و گاهی با مقدار و اندازه‌اش حتی یک لبخند نصفه‌نیمه.

ولی اگر همه‌ی زندگی‌ات را با نخ اسکناس تاخورده گره بزنی، یک روز می‌بینی که دلت گره خورده به چیزی که بوی انسانیت نمی‌دهد.

زندگی فقط قبض و قسط نیست. گاهی یک خنده‌ی بی‌صدا وسط قرض و بدهکاری، بیشتر از یک حساب بانکی پر، حال آدم را خوب می‌کند و گاهی یک نگاه، یک شعر، یک نسیم، یک شقایق.

اصلا تا شقایق هست، زندگی باید کرد. نه با حرص، نه با حساب‌و‌کتاب و چرتکه انداختن‌های بی وقفه؛ باید با دل زندگی کرد؛ آن دل بی ادعایی که بلد است بی‌پول هم بخندد و هم زندگی کند.
✍🏻*مریم قپانوری*
#عکس_تولیدی_خودم
#عکس_تولیدی

1756269121negar_1756229810398.jpg

 نظر دهید »

در زیر سایه‌ی آفتاب

05 شهریور 1404 توسط مریم قپانوری

در زیر سایه‌ی آفتاب

دوستی دارم که از راه اربعین بازگشته است؛ دل‌باخته بود، اما روح و جانش متاثر. از همان روزهای نخست بازگشت، حال جسمی‌اش به هم ریخته بود. اشتهایش کم شده و توانش تحلیل رفته بود. به نظر می‌رسد نه تنها دلش تحت تاثیر قرار گرفته، جسمش نیز متاثر شده است.

با دوستانمان نگران شدیم، اما او با آرامی گفت:
«انگار کربلا چیزی را در درونم تغییر داده؛ نه فقط روحم، بدنم هم دیگر مثل سابق نیست.»

و این سخن، من را به یاد وارثان عاشورا انداخت.
امام سجاد(ع) پس از واقعه‌ی کربلا، دیگر هرگز گوشت پخته نخورد. نه از ضعف، بلکه از داغی که هر لقمه را به یاد آن روز می‌انداخت. حضرت رباب (س) تا پایان عمر، زیر سایه ننشست، چرا که سایه برایش یادآور لحظه‌هایی بود که آفتاب بی‌رحم، بر سرهای بی‌پناه می‌تابید.

کربلا، تنها دل را نمی‌سوزاند؛ جسم را نیز متأثر می‌سازد. این دگرگونی، طبیعی‌ست. نشانه‌ای‌ست از عمق تأثیر.

🌸 برای آن زائر عزیز، آرزوی سلامتی داریم و یادآوری می‌کنیم که همان‌طور که به طبیب دل رجوع کرده، حالا وقت آن است که به طبیب جسم هم مراجعه کند.تا این سفر، هم در روحش بماند، و هم در جسمش دوام بیاورد.
#به_قلم_خودم
✍🏻*مریم قپانوری*

 نظر دهید »

تعویض شیفت

04 شهریور 1404 توسط مریم قپانوری

تعویض شیفت
وقتی ساعت زندگی‌ات روی روال روز کاری می‌گردد، دیگر شب را برای استراحت انتخاب می‌کنی همه‌ی زندگی‌ات در همان روز خلاصه می‌شود،دید وبازدیدها، خریدها، خیابان رفتن‌ها، تو کوچه پرسه زدن‌ها و….

اما وقتی یک دفعه از یک روال روتین درجا میزنی و عقب‌گرد می‌کنی بدنت تعجب می‌کند؛ زندگی‌ات دگرگون می‌شود و تحملش سخت.

دیشب وقتی برای شب اول، شیفت کاری همسرم بعد از مد‌ت‌ها تغییر کرد تا مرز نابودی پیش رفتم؛ برایم عقب‌گرد خیلی سخت بود، سر شب حال بدی داشتم. خودم را با پاک کردن گاز و یخچال و هود و.. سرگرم کردم تا فقط بگذرد اما نمی‌گذشت.

لحظه ای به مادر همسرم فکر کردم که چطور او تک و تنها شب‌ها را سپری می‌کند؛ آخر بعد از مرگ بابابزرگ، آن‌هم تنها شده است. با خودم گفتم:"ما تنها ،او تنها خدایا آخر این چه زندگی است که ما داریم؟!!” تا صبح با هر خش‌خش و سر و صدا بیدار‌ می‌شدم. از دق الباب یک عابر که اشتباهی درمی‌زد، زوزه نیم‌گرم باد تا صبحانه خواستن نصفه شبی حلما همه و همه خواب آرام را از چشمانم ربوده بودند.

همش با خودم می‌گفتم:"کاش می‌شد در کنار هم زندگی می‌کردیم ساعاتی از تنهایی شبانه‌مان را با هم پر می‌کردیم.اینطوری زمان عین برق و باد می‌گذرد.”

و اما امروز عصر وقتی درحال جارو زدن برگ‌های پاییزی درختمان بودم، در حیاط به صدا درآمد. باورتان می‌شود مادرشوهرم بود؟! چقدر دلم به دلش بزرگ‌راه داشت.

امشب را به میهمانی مهمان همیشه میزبان گذراندیم. محمد جواد از شوق دیدار یک بند می‌گفت:"ننه، ننه". از حرف زدن فقط کلمه را می‌داند؛ وقتی یک کسی را خیلی دوست‌دارد مرتب و رگباری اسم او را صدا می‌زند.

راستی دیگر صدای در زدن عابر و مزاحمت‌های بی‌مورد باد و..‌ نمی‌آید.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 38
  • ...
  • 39
  • 40
  • 41
  • ...
  • 51
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • یلدای پرتقالی
  • چگونه یلدایی متفاوت برگزار کنیم؟
  • متن تبریک ویژه شب یلدا
  • خیاط زندگی
  • نازپرورده و خود شیفته
  • راهکارهای داشتن زندگی بهتر
  • چگونه یلدایی خاص برگزار کنیم؟
  • راهکارهای ساده زیستی در زندگی
  • چگونه قدردان زحمات دیگران باشیم؟
  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید

کاربران آنلاین

  • ادهمي فيروز ابادي
  • أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
  • صفيه گرجي
  • حاجی خانی

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس