رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

مهردوسویه

21 اردیبهشت 1404 توسط مریم قپانوری

🪴 فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده، #ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!! 

 

👈 این درحالی ست که فقر گریبان تان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب!

اگر دختر ثروتمندی باشید و این فقر و نداری، روال زندگی مشترکتان شود چه بر سر اعتقاد و حوصله و صبوری و اخلاقتان می آید؟؟؟

اگر قرار باشد چیز بزرگتری در ازای صبر بر فقر بگیرید چه؟؟؟

 

✅️ جایگاه همسر #علامه_طباطبایی همیشه مرا به فکر فرو میبرد. 

علامه درباره ایشان گفته بودن:

 ” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدم

 

🌸 @ezdevaj_t_masiri

 

🔹 علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند.

علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(علیه‌السلام) را میشنیدم!”

 

بازهم گفته بودند:"وقتی مشغول تحقیق و پژوهش بودم، با من سخن نمیگفت و سعی میکرد، شرایط آرامی برایم ایجاد کند، رشته افکارم گسسته نشود و هر ساعت در اطاق مرا باز میکرد و آرام چای را میگذاشت و میرفت. مرحوم علامه به همسر باوفایش عشق می ورزید و برایش احترام بسیاری قائل بود.  پس از مرگش تا مدتها مرحوم علامه هر روز بر سر قبرش حاضر میشد و در فقدان او ناباورانه اشک میریخت و این مهر دوسویه همگان را به تعجب وا داشته بود…”

 

🌸 @ezdevaj_t_masiri

 نظر دهید »

روزدختر

09 اردیبهشت 1404 توسط مریم قپانوری
روزدختر

🌙خوشحال کردن زن و دختر در خانه موجب خوشحالی قیامت🌙

 

إنّ اللّه َ تباركَ و تعالى علَى الإناثِ أرأفُ مِنهُ علَى الذُّكورِ ، و ما مِن رجُلٍ يُدخِلُ فَرحَةً علَى امرأةٍ بَينَهُ و بَينَها حُرمَةٌ ، إلاّ فَرَّحَهُ اللّه ُ تعالى يَومَ القِيامَةِ.

 

خداوند تبارك و تعالى به زنان مهربانتر از مردان است. هيچ مردى نيست كه زنى از محارم خود را خوشحال سازد، مگر اينكه خداوند متعال در روز قيامت او را شادمان گرداند.

الکافی، ج۶، ص ۶

 

💐 ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر مبارک 💐

 

🔗 #روز_دختر

 

 نظر دهید »

معیارشناخت حق و باطل

02 اردیبهشت 1404 توسط مریم قپانوری

خاطره ای جالب از علامه جعفری

 

علامه جعفری می فرمود:

سالها قبل از انقلاب، كتابی در پاسخ به بعضی شبهات روز نوشته بودم. شیخ محمد صالح مازندرانی آن را خواند و پسنديد. پيام داد كه به شهر آنها بروم تا به بهانه بزرگداشت من، مسایل روز اسلامی را تبليغ كنيم.

بليط قطار خريدم و سوار شدم. با خود گفتم ای كاش همسفری اهل علم و كتاب نصيبم شود تا با مباحثه، راه كوتاه شود. ديدم سيد معمم بلند قدی به سمت كوپه من می آيد. چهره زيبا، لباس فاخر، ريش آراسته و عمامه مرتبی داشت.  

گفتم خدا را شكر كه دانشمندی نصيب شد. شادمانيم ديری نپاييد. دهان كه باز كرد، دريافتم جز چند متر پارچه عمامه، از دانش بهره ای ندارد.

به ايستگاه مقصد كه رسيديم جمعيت فراوانی از متدينين با پلاكارد خوشامد، روی سكّو منتظر بودند. مومنين به قطار ريختند. 

دو آخوند ديدند، من و سيد خوش بر و بالا! بدون لحظه ای ترديد، سيد را كول كردند و با سلام و صلوات به طرف ماشين ها دويدند. به هر كس التماس كردم كه مرا هم سوار كند و تا شهر برساند، قبول نكرد كه نكرد. گفتند آقا ما را برای استقبال ملّای دانشمند فرستاده است. جای اضافی نداريم و مسافر نمی بريم.

ماشين زيبای حامل آقا سيد در جلوي دهها ماشين و مينی بوس مملو از مشايعين صلوات گو، راه افتاد و رفت.

به جان كندن، وسيله ای يافتم و خودم را به خانه ميزبان رساندم. دقايقی بود كه سيد به آقا رسيده بود و طرفين، تازه اصل ماجرا را فهميده بودند. خودم را معرفی كردم. آقا مرا كنار خود جای داد و اكرام نمود . آن وقت، سر در گوشم كرد و به مطايبه فرمود: 

آشيخ! مردم حق داشتند كه اشتباه گرفتند. آخر، اين هم سر و شكل و لهجه است كه تو داری؟ ملّا كه هيچ، به آدميزاد هم نمی مانی!

علامه جعفری قصه را تعريف مي كرد و خودش همراه ما می خنديد. از يادآوری تحقیرهایی كه ديده بود، سر سوزنی تكدر نداشت؛ تفريح هم می كرد. 

در آن اتاق كوچك مملو از كتاب، در آن ردای ارزان كهنه، روحی عظيم خانه كرده بود. نور به قبرش ببارد.  

استاد، آن روز ، يادمان داد كه عقل مردم به چشمشان است.

 

منبع: کتاب جاودان اندیشه،ص۲۳۹

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

معیارشناخت حق و باطل

02 اردیبهشت 1404 توسط مریم قپانوری

خاطره ای جالب از علامه جعفری

 

علامه جعفری می فرمود:

سالها قبل از انقلاب، كتابی در پاسخ به بعضی شبهات روز نوشته بودم. شیخ محمد صالح مازندرانی آن را خواند و پسنديد. پيام داد كه به شهر آنها بروم تا به بهانه بزرگداشت من، مسایل روز اسلامی را تبليغ كنيم.

بليط قطار خريدم و سوار شدم. با خود گفتم ای كاش همسفری اهل علم و كتاب نصيبم شود تا با مباحثه، راه كوتاه شود. ديدم سيد معمم بلند قدی به سمت كوپه من می آيد. چهره زيبا، لباس فاخر، ريش آراسته و عمامه مرتبی داشت.  

گفتم خدا را شكر كه دانشمندی نصيب شد. شادمانيم ديری نپاييد. دهان كه باز كرد، دريافتم جز چند متر پارچه عمامه، از دانش بهره ای ندارد.

به ايستگاه مقصد كه رسيديم جمعيت فراوانی از متدينين با پلاكارد خوشامد، روی سكّو منتظر بودند. مومنين به قطار ريختند. 

دو آخوند ديدند، من و سيد خوش بر و بالا! بدون لحظه ای ترديد، سيد را كول كردند و با سلام و صلوات به طرف ماشين ها دويدند. به هر كس التماس كردم كه مرا هم سوار كند و تا شهر برساند، قبول نكرد كه نكرد. گفتند آقا ما را برای استقبال ملّای دانشمند فرستاده است. جای اضافی نداريم و مسافر نمی بريم.

ماشين زيبای حامل آقا سيد در جلوي دهها ماشين و مينی بوس مملو از مشايعين صلوات گو، راه افتاد و رفت.

به جان كندن، وسيله ای يافتم و خودم را به خانه ميزبان رساندم. دقايقی بود كه سيد به آقا رسيده بود و طرفين، تازه اصل ماجرا را فهميده بودند. خودم را معرفی كردم. آقا مرا كنار خود جای داد و اكرام نمود . آن وقت، سر در گوشم كرد و به مطايبه فرمود: 

آشيخ! مردم حق داشتند كه اشتباه گرفتند. آخر، اين هم سر و شكل و لهجه است كه تو داری؟ ملّا كه هيچ، به آدميزاد هم نمی مانی!

علامه جعفری قصه را تعريف مي كرد و خودش همراه ما می خنديد. از يادآوری تحقیرهایی كه ديده بود، سر سوزنی تكدر نداشت؛ تفريح هم می كرد. 

در آن اتاق كوچك مملو از كتاب، در آن ردای ارزان كهنه، روحی عظيم خانه كرده بود. نور به قبرش ببارد.  

استاد، آن روز ، يادمان داد كه عقل مردم به چشمشان است.

 

منبع: کتاب جاودان اندیشه،ص۲۳۹

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

به یاد خاطره ها

05 آبان 1397 توسط مریم قپانوری

اربعین آمده، زینب کبری (س) دارد  می آید،او یک دنیا  خاطره دارد. فرصت کافی برای گریه کردن نداشته است،به او مهلت صحبت کردن و درد دل با برادرش ررا ندادند،از شام برای برادرش سوغات آورده. سوغاتیهای او بدن های کبود و صورتهای سوخته و بدنهای لاغر و نحیف بچه های حسینش هست.

کربلا!

هر کدام از بچه ها حرفهای زیادی برای گفتن دارند.

کربلا!

یک مسافر کوچک داشتی به نام رقیه(س) اما او دیگر بر نگشته است.

آی کربلا!

یادت هست که چه وداعی با باباش کرد؟  چطوری جلوی بابا رو گرفته بود؟ یادت هست که وقتی می رفت چه حالی داشت؟

آی کربلا!

نبودی ببینی در خرابه شام چطور بدحال شده بود؟ نبودی ببینی چطور جان میداد!

اربعین، سراسر کربلا غوغاست. هر کس یک زمزمه ای دارد،هر کس سراغ قبری رو میگیرد. بچه ها احساس میکنند بوی بابا می آید،بوی داداش می آید،بوی عمو.

ایام اربعین! ایام باز شدن عقده های گریه کاروان کربلاست.دیگر خبری از تازیانه ها و کعب نی ها نیست. بعد از روزها اربعین به کربلا بازگشتند. خاطره ها یادشا ن می آید:

اینجا با بابا خداحافظی کردیم. اینجا قنداقه داداش علی اصغر (ع) رو گذاشته بودیم. اینجا بابا قنداقه ررا  روی دستش گرفته بود.

آه، آه!!!!

 اینجا بدن داداش علی اکبر(ع) پاره پاره شده و روی زمین افتاده بود. همین جا بابا سرش ررا روی بدن داداش علی اکبر (ع) گذاشته بود.

کمی آن طرف تر که نگاهشان می افتد، نهر علقمه ررا می بینند، اینجا بود که عمو عباس (ع) رفت برای ما آب بیاورد اما دستانش ررا بریدند.

اینجا بود که بابا ایستاده بود و فریاد میزد: ” هل من ناصر ینصرنی” (1)آیا کسی هست که مرا یاری کند؟!

…………….

1)بحار الأنوار ج45،ص46.

به یاد خاطره ها

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • ...
  • 45
  • ...
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • متن تبریک ویژه شب یلدا
  • خیاط زندگی
  • نازپرورده و خود شیفته
  • راهکارهای داشتن زندگی بهتر
  • چگونه یلدایی خاص برگزار کنیم؟
  • راهکارهای ساده زیستی در زندگی
  • چگونه قدردان زحمات دیگران باشیم؟
  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟

کاربران آنلاین

  • مدیر النفیسه
  • نورفشان
  • حاجی خانی
  • حمیده موحدنسب

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس