رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

سردی خیابان و گرمی دعا

22 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

سردی خیابان،گرمای دعا

صبحی سرد و بی‌رحم است. دلم چون آسمان گرفته ؛ ابری، سنگین و بی‌قرار. بغضی که روزهاست در گلویم خانه کرده، بی‌هشدار تا مرز ترکیدن پیش می‌رود. با التماس، لباس‌های کودک خردسالم را بر تنش می‌کنم؛ لباسی که هر روز برای او دیگر لباس نیست؛ جامه‌ای از صبر و تکرار است. گوشی را برمی‌دارم، شماره آژانس محله را می‌گیرم. هنوز کلامی نگفته‌ام که صدای قطع تماس می‌آید؛ می‌دانند مسافر همیشگی‌شانم. بی‌کلام مرا به سر کوچه فرا می‌خوانند.

دست کودک را می‌گیرم. خسته است از بی‌معنایی رفت‌وآمدهایی که برایش هیچ رنگی ندارد. در حیاط را باز می‌کنم. سرمای ناجوانمردانه استخوان‌هایم را می‌لرزاند. تاکسی همیشگی می‌رسد. سلام می‌دهم، اما راننده که گویی از تکرار این مسیر دل‌زده شده، پاسخی نمی‌دهد. بی‌مهابا پایش را بر پدال گاز می‌فشارد و خیابان‌ها را یکی پس از دیگری طی می‌کند.

به در حوزه می‌رسیم. سرما دوباره دستان یخ‌زده‌اش را در دستان من و کودکم می‌گذارد. بغضم می‌ترکد. اشک در چشمانم حلقه می‌زند. کودک، دل‌زده از این مسیر تکراری، خود را به زمین می‌کوبد. دیگر حتی موش‌های فاضلاب کنار جاده که روزی سرگرمی‌اش بودند، نیستند حتی ردپایشان هم محو شده است.

پسرم می‌دود، بالا می‌رود، پایین می‌آید، می‌خواهد به دل خیابان بزند؛ جایی که ماشین‌ها بی‌وقفه در ترددند. طلبه‌ها و فرزندانشان یکی پس از دیگری به کلاس‌های درس و بحث می‌رسند. کودک را در آغوش می‌گیرم، قربان‌صدقه‌اش می‌روم. قلبم برای مظلومیتش می‌سوزد. دستانش را در دست می‌فشارم، نفس گرمم را در آن‌ها می‌دمم تا اندکی گرم شود. از کلاه و لباس زمستانی‌اش بیزار است. کلاه را برمی‌دارد، من با نگرانی دوباره بر سرش می‌گذارم.

چشمانم را به جاده دوخته‌ام، منتظر همسرم. خیابان شلوغ است. ناگهان صدای تصادف بلند می‌شود؛ ون با نیسان برخورد کرده، جلو‌بندی‌اش داغان شده. راننده‌ها بیرون می‌آیند، مردم به صحنه نزدیک می‌شوند. به ظاهر کسی آسیب ندیده است. صدای بوق و اگزوز ماشین‌های عقبی بلند می‌شود. با کمک دیگران، صحنه تصادف جمع می‌شود.

کودکم خودش را از بغلم آویزان می‌کند. دلش می‌خواهد رهایش کنم، همچون قلمی که در دست دارم تا بنگارد آنچه در دل دارد. لحظه‌ای بعد همسرم می‌رسد. کودک با دیدن پدر، ذوق‌زده می‌شود و خود را به آغوشش می‌اندازد. اشک‌هایم دوباره جاری می‌شوند. اندکی از سختی‌هایم را با همسرم در میان می‌گذارم. تب درونم فروکش می‌کند.

با چشمانی نیمه‌خیس، شانه‌هایی رنجور و دستانی یخ‌زده وارد حوزه می‌شوم. در دل، با مزار شهید گمنام نجوا می‌کنم. دلم می‌خواهد دریا دریا اشک بریزم، اما وقت کلاس رسیده و من باید بروم. کلاس را با دعای سلامتی امام عصر (عج) آغاز می‌کنم. قلبم با یادش تند تند می‌تپد. همه‌ی امیدم این است که او می‌بیند، می‌شنود و از حال دل من بی‌خبر نیست.
#رها_نویسی
#نقد
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

1763004458img_20251112_151732_006.jpg

 نظر دهید »

تفاوت،راه کمال

19 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

تفاوت، راه کمال

ازدواج، گاهی پلی‌ست به سوی خواسته‌ها و گاهی سدی‌ است در برابر آن‌ها.
در میان برخی اقوام، رسم بر آن است که فرزندان را به محض رسیدن به سن بلوغ، به ازدواج وامی‌دارند؛ رسمی که نمی‌دانم باید با شادی از آن یاد کرد یا با درنگی اندوهناک. امروز، وقتی دست زن همسایه را در دست پسری دیدم، لحظه‌ای در خود شکستم. زنی با داشتن دختری مکلف، چگونه خود را در مقام تزویج پسری مجرد دیده است؟ این جابجایی نقش‌ها، این واژگونی جایگاه‌ها، مرا به فکر فرو برد.

به هیبت و رفتار هر دو نگاه کردم؛ نه زبان و نگاهشان و نه حتی سکوتشان با هم نمی‌خواند. اما شاید همین ناهماهنگی، همین تفاوت، خود بستری‌ست برای رسیدن به کمال. مگر نه آن‌که انسان در مواجهه با تفاوت‌هاست که رشد می‌کند؟ مگر نه آن‌که زمین و آسمان، با همه تفاوت‌هایشان، مکمل یکدیگرند؟ آسمان اگر نبارد، زمین سیراب نمی‌شود و زمین اگر نباشد، باران بی‌ثمر خواهد بود. این دو، با آن‌که از حیث وظیفه و ویژگی، هیچ شباهتی ندارند، اما در کنار هم معنا می‌یابند.

در گوشه‌ای از تاریخ، در خانه‌ای که علی(ع) و زهرا (س) ستون‌های آن بودند، تقسیم وظایف بر اساس همین تفاوت‌ها شکل گرفت. زن، از سر حکمت زن ماند و مرد، مرد. جابجایی شخصیت‌ها نظم را بر هم می‌زند و روح را نیز آزرده می‌سازد. زن اگر از زنیت خود فاصله گیرد و مرد اگر مردانگی را واگذارد، تعادل فرو می‌ریزد.

ازدواج، اگر بر پایه‌ی شناخت و تفاهم نباشد، سرگردانی‌ است میان دو سوی بی‌راه.
تفاوت‌ها، اگر با احترام و درک همراه شود راهی‌ست به سوی تعالی.
#به_قلم_خودم
#رها_نویسی
✍🏻مریم قپانوری

1762801332img_20251110_223158_322.jpg

 نظر دهید »

چگونه در دل همسر و مادر شوهر جا باز کنیم؟

19 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

مِهر مادرانه یا بند اسارت

با خودش دو دوتا چهارتا می‌کند. پسرش را بزرگ کرده، با رنج و مهر، شب‌بیداری‌ها و دعاها.
حالا که برایش همسری برگزیده‌اند، دلش آرام نیست.اضطرابی پنهان در جانش می‌جوشد؛ مبادا آن زن، جای او را در دل پسرش بگیرد.مبادا مهر تازه، مهر کهنه را از دل براند.

مادر، بی‌وقفه زندگی پسر را رصد می‌کند.
چشم به جزئیات دارد، نه از سر کنجکاوی، بلکه از بیم؛ بیم آن‌که مبادا همه‌چیز خوب باشد.چرا؟
چون اگر همه‌چیز خوب باشد، دیگر چه نیازی به مادر؟ پس در پی یافتن نقصی‌ است، تا به پسر بفهماند؛ دل به این زن خوش نکن، زن واقعی منم، مادرت و نه همسرت.

تمام توانش را به کار می‌گیرد تا رابطه‌، نفوذ و قدرتش با پسرش، همچنان برقرار باشد؛ حرف، حرف او باشد، نه دیگری.
دیگری که حالا شریک زندگی پسر است،
اگر خدا بخواهد و سیاست زنانه‌ی او مجال دهد.

مادر فراموش کرده که قرآن، همین فرزند را وسیله‌ی ابتلای او قرار داده.اگر قرار است پسرش مردی کامل شود، باید رهایش کند. بگذارد دو دستی زندگی‌اش را بچسبد. زندگی‌ای که پر از سختی‌ است؛
بی‌پولی، رفت‌وآمدوقت و بی وقت، ناکامی. این‌ها همه بخشی از مسیر رشد اوست، نه دلیلی برای بازگشت به آغوش مادر.

چسبیدن به پسری که روزی در دامنش بزرگ شده و حالا پشت لبش سبز شده، فقط دست و پای او را می‌بندد و زندگی را به کامش تلخ می‌کند. مِهر مادرانه، اگر به بند بدل شود، دیگر مِهر نیست اسارت است.

اگر مادر عاقلانه بیندیشد، رفتارش چنان خواهد بود که عروس، خود پسر را به خدمت مادر بفرستد. نه آن‌که هر روز با دعوا و مرافه، کام زندگی‌اش را زهر کند تا شاید جایی در دل پسر پیدا کند.
مادر، چه نسبی باشد چه سببی،
نقشی تربیتی دارد. اما این نقش، پس از بزرگ شدن فرزند، دیگر آسان نیست.
کمتر کسی می‌تواند این نقش را تا ابد جاودانه کند. زیرا تربیت، فقط در گفتن و هدایت کردن نیست، در رها کردن و اعتماد داشتن نیز معنا می‌یابد.

مادر باید یاد بگیرد که گاهی سکوت،
بیش از هزار نصیحت اثر دارد و گاهی عقب‌نشینی، بیش از هزار حضور، مِهر می‌سازد. او باید مادر بماند پناه و مامن، نه دخالت، یادآور مهر باشد و نه مانع رشد.

زن زندگی، آمده تا شریک باشد او رقیب مادر نیست. مادر، اگر بخواهد همچنان در دل پسرش جا داشته باشد، باید جای خود را از سلطه به حکمت تغییر دهد و از نقش فرمانده، به نقش پناه‌دهنده کوچ کند تا روزی، از سر عشق، پسرش دست او را ببوسد و بگوید:
«مادرم، تو هنوز ستون زندگی منی.»
#رها_نویسی
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

1762800827img_20251110_221821_397.jpg

 نظر دهید »

ملعونِ بی مسئولیت

19 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

ملعونِ بی مسئولیت
در اطراف ما کسانی هستند که همواره در انتظارند؛ در انتظار خدمت. کسانی که عادت کرده‌اند بار مسئولیت خویش را بی‌هیچ شرم و درنگی بر دوش دیگران بیفکنند، بی‌آنکه اندکی اندیشه کنند که این واگذاری، چه زحمتی بر دل و جان دیگری می‌نهد. برایشان سختی دیگران، دغدغه نیست؛ آسایش خود را بر رنج دیگران ترجیح می‌دهند و این ترجیح را از روی عادت و توقع روا می‌دارند.

اما همین افراد، زمانی که از آن‌ها اندک یاری یا همراهی خواسته شود، بی‌هیچ ملاحظه و بی‌هیچ پرده‌پوشی، از سر بی اعتنایی پاسخ رد می‌دهند. گویی که وظیفه‌ای بر دوششان نیست و عهدی با انسانیت نبسته‌اند.

در روایت آمده است: «ملعون است آن‌که بار خویش را بر دوش دیگران اندازد.»(1)
این نفرین، پژواکی است از عدالت الهی که از انسان می‌خواهد در برابر نعمت اختیار و توان، مسئول باشد و نه متوقع. واگذاری بی‌وجهِ مسئولیت، ظلم به دیگری و خیانت به کرامت انسانی است که خداوند در وجود هر فرد نهاده.

آری، انسانِ شریف، پیش از آن‌که از دیگران طلب کند، خود را مکلف می‌بیند و آن‌که از زحمت دیگران شرم ندارد، از رحمت خداوند دور می‌ماند.

#به_قلم_خودم
#رها_نویسی
✍🏻مریم قپانوری
پ.ن:1)تحف العفول،ص 37

1762779517img_20251110_162733_105.jpg

 نظر دهید »

کبوتر و دیم‌زار

18 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

کبوتر و دیم‌زار

دلم همچون کبوتر پر می‌کشد به آن زمانی‌که دستانم مشغول جمع‌کردن دانه‌هایی بود که زیر پای کبوتران حرم امام رضا (ع) ریخته شده بود. همان سالی که با دل و نیتی خالص، برای آن پرندگان آسمانی دانه پاشیدم و آنگاه مشتی از همان گندم‌های تبرک‌یافته را، به نیت برکت، با خود به دیم‌زار پدر بردم. گندمی که از زیر پای زائران بالدار حرم گذشته بود، گویی بذر نور و امید شده بود. آن سال، زمین خشک و تشنه‌ی ما، لبریز از محصول شد به برکت همان تبرک.

ای کبوتر سپیدبالِ حرم! تو که در سایه‌ی گنبد طلایی مأوا داری، چه بسیار فرق داری با کبوتر بقیع که در نیمه‌ویرانه‌ها لانه می‌سازند. تو را آب و دانه می‌دهند، برایت آشیانه می‌سازند، حرمتت نگه می‌دارند. نه سرمای زمستان را حس می‌کنی، نه سوز تابستان را. پرهایت را دستی نمی‌شکند و هر روز، زائرانی با دل‌های پر از شوق و دست‌هایی پر از گلاب، از کنار تو می‌گذرند.

اما دل‌ها بسوزد برای آن کبوتران غریب، که تنها زائران قبور بی‌نام و نشان‌اند. کبوترانی که خود نیز بی‌جا و مکان‌اند، بی‌سایه‌بان، بی‌چراغ، بی‌صدا. همچون صاحبان آن قبور مطهر که نه چلچراغی بر مزارشان روشن است، نه گنبدی، نه ضریحی. تنها نسیم است که بر خاکشان می‌وزد و اشک دل‌هایی که از دور، بی‌صدا، بر غربتشان می‌بارد.

ای کبوتر حرم! تو در آغوش نور آرمیده‌ای، اما آن کبوتران، در سایه‌ی فراموشی پر می‌زنند. تو در پناه گنبدی طلایی و آنان در پناه آسمانی بی‌مرز. تو را می‌نگرند و می‌ستایند و آنان را تنها خدا می‌بیند و می‌داند.
#سوژه_هفتگی
#به_قلم_خودم
#نقد
✍🏻مریم قپانوری

17627110831762358653img_20251105_171022_171.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 49
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید
  • راهکارهای حفظ عزت در زندگی مشترک
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادر
  • چگونه فرزندانی مسئولیت پذیر تربیت کنیم
  • خش‌خش فرصت‌ها
  • غنچه‌های شهادت بر دامان مادرشهید
  • چگونه به دیدار امام عصر(عج) مشرف شویم؟
  • چگونه معامله‌ای پرسود داشته باشیم؟
  • بی وزنی....
  • چگونه یک مادر و مربی باشیم؟
  • پله پله تا ملاقات خدا
  • غروب غیرت و طلوع بی حیائی
  • لقمه شیرین مورچه‌ها
  • لقمه‌ی شیرین مورچه‌ها
  • شیرینی سه جلد اصول کافی

کاربران آنلاین

  • زفاک
  • sam mif

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس