برای دشمن سیاهی لشگر هم نباش!!!!
برای دشمن سیاهی لشگر هم نباش!!!!
ابن رباح می گوید:مردی نابینا را دیدم که در ماجرای شهادت امام حسین(ع) حضور داشت، از او درمورد نابینائیش پرسیدم،گفت:
من یکی از ده نفری بودم که در شهادت آن حضرت حاضر بودم،ولی نه نیزه ای زدم،نه شمشیری ونه تیری.
پس از شهادت او به خانه ام باز گشتم و پس از خواندن نماز عشاء خوابیدم.درخواب شخصی نزدم آمد و گفت: پاسخ رسول الله را بده
گفتم: مرا با او چکار؟؟ گریبانم را گرفت و مرا به سوی آن حضرت کشاند.
دیدم پیامبر در بیابانی نشسته و آستین هایش را تا آرنج بالا زده،حربه ای شبیه نیزه کوچک در دست دارد و با آن نُه رفیق مرا میکُشد،هر ضربه ای که به آنان میزند آتش از وجودش زبانه میکشد.نزدیک آن حضرت شدم و برابرش به زانو افتاده،گفتم: سلام بر تو ای رسول خدا. پاسخم رانداد .مدتی درنگ کرد.سپس سرش را بالا آورد وفرمود:
ای دشمن خدا ! احترامم رانگه نداشتی ،خاندانم را کُشتی و حق مرا مراعات نکردی و کار خود را انجام دادی!؟
عرض کردم : یا رسول الله! به خدا سوگند نه شمشیری فرود آوردم و نه نیزه ای زدم ونه تیری انداختم.
فرمود:آری، ولی(برای دشمن) سیاهی لشگر شدی. به من نزدیک شو، به آن حضرت نزدیک شدم ،ناگاه (دیدم) تشتی پر از خون بود. به من فرمود:
این خون فرزندم حسین(ع) است. پس مقداری از آن خون به چشمم کشید. بیدار شدم و (از آن زمان) تاکنون چیزی نمی بینم.
لهوف 133
#بیرق_عزاء
#محرم95