چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
فاصلهها
نمیدانم چرا، اما هر بار که خواستیم به تو نزدیک شویم، گویی سایهای نامرئی میان ما و تو قد میکشید و تو خودت را عقبتر و دورتر میبردی. روزی که قدم به خانه گذاشتی، پذیرفتی که با ما زندگی کنی و در آغاز، روزهایمان به ظاهر آرام و بیدغدغه میگذشت. اما هر بار که به روستا میرفتی و بازمیگشتی، فاصلهها عمیقتر میشد، گویی چیزی در گوش تو زمزمه میکرد و دلزدگیات را بیشتر میکرد، تا آنجا که دل و جانت از ما برید و نگاهت سردتر شد.
ما هرگز به لباس مادر چنگ نزدیم، هرگز به خاطرات گذشته برنگشتیم؛ اما لباسهای تو را بیپروا و بیتکلف شستیم، در کارهای خانه یاریات کردیم و بر زخمهای دل خود پا گذاشتیم تا مبادا تو آزرده شوی. هیچ ارتباطی با دیگران نداشتیم، هر کس سخنی ناخوشایند دربارهات میگفت، طردش میکردیم تا حرمتت نگاه داشته شود. گاه حتی به خاطر تو با پدر درافتادیم و روز مادر برایت هدیه خریدیم؛ اما تو با سردی و بیروحی ما را ملامت کردی و گفتی: «من مادر شما نیستم، دیگر برای من روز مادر نیاورید.»
هر بار که خواستیم به تو نزدیکتر شویم، تو بهانهای یافتی و فاصلهای تازه ساختی. ما فرزندخواندههایی بزرگ بودیم؛ نه انتظار داشتیم کهنه و پوشکمان را عوض کنی، نه چشم داشتیم برایمان بپزی و بشویی. تو آمده بودی که زنِ بابا باشی و ما شاید به خطا، تو را مادر پنداشتیم. هیچگاه نگفتی چرا محبتها را پس میزنی، چرا گامهایت را عقب میکشی؛ اما کاش میدانستی و درک میکردی که میان فرزندی که در مکتب دین و اهل بیت پرورش یافته و فرزندی که حتی یکبار برای رضای خدا سر بر مهر نگذاشته، فاصلهای به وسعت زمین تا آسمان است.
ما با رفتار اسلامی و دینی پیش آمدیم، اما درک نشدیم؛ رانده شدیم و برای همیشه در نگاهت به صورت فرزندخواندههایی لجوج، سر به هوا و مخل آسایش و آرامش تصویر شدیم. گویی تمام تلاشهایمان برای پیوند، به دیوار بیمهری خورد و صدایمان در سکوتِ سردِ خانه گم شد.
#به_قلم_خودم
#نقد
✍🏻مریم قپانوری#چندخط_برای_مادرم
