عکسهای رهبری


افسانهی کوکب خانم
قصهی کوکب خانم را که یادتان هست؟بندهی خدا همیشه مهمان سرزده داشت. خانهی پدری ما هم اوضاع و احوالش شبیه خانهی کوکب خانم بود.
مادرم که پای به سرای آخرت نهاد، همه چیز را با خودش بُرد. آنهمه قوم و خویش،آنهمه احوال پُرس،آنهمه دلسوز،آنهمه مهمان سرزده و....
گاهی وقتها آنقدر دلم تنگ میشود که منتظر میمانم تا کسی بیاید و پنجرهی دلم را با آمدنش باز کند.روزها و شایدهم سالها در دیار غربت میگذرد،اما لولای پنجرهی دلم در پس همان بسته ماندنها زنگ میزند.
صدای زنگ در حیاط میآید و من با همان دلتنگی به سمت در میروم.یعنی چه کسی پشت در است؟ من که اینجا کسی را ندارم.
در را باز میکنم،خواهرم نفسزنان وارد میشود.بچه ها ذوق زده و خوشحال خاله را بغل میکنند.حانیه از دلتنگی و گریههای بیکسی برای خاله میگوید.بغضم را میشکنم و ساک خواهرم را از او میگیرم.
اینجا چند روزی است که دیگر حوصلهها سر نمیرود،چشمها به در دوخته نمیشود، بهانهها گرفته نمیشود، روح و روان پاک شده است و دیگر کسی حرف از تنهایی و بیکسی نمیزند.
پ.ن: امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند: «صله رحم اخلاق را نیکو، دست را بخشنده، جان را پاکیزه، روزی را افزون کرده و اجل را عقب میاندازد».
اصول کافی،ج2،ص151
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
#طلبه-نوشت

دَستار
چه پارچهی نرم و لطیفی دارد.ظاهرش را که زیر و رو میکنم چندتایی لکهی بزرگ دارد.شستنش اما خیلی سخت است نه میشود آنرا چنگ بزنی و نه میشود هر شویندهای را برای از بین بردن لکههایش استفاده کنی.در نگهداری ازآن باید خیلی مراقب باشی که مبادا پاره شود،یا از هم باز شود و یا کثیف و چرکین شود.
راستی صاحب آن هم درست مثل رنگش باید از هر آلودگی به دور باشد،آخر لباس پیغمبراست،مگر نه اینکه” انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت لیطهرکم تطهیرا”
اگر نرمی و سفیدی اش،جایش را به چرک و گناه داد،آن موقع پاک کردنش خیلی سخت است،با هر توبه و انابهای پاک نخواهد شد.
صاحب دَستار نه تنها دامن خود را باید از گناه حفظ کند،بلکه میبایست در حفظ شان و منزلت آن دربین مردم نیز بکوشد.
مردم عمامه به سر را در جایگاه رسول الله میبینند و این روحانی است که
باید خُلقاًو خَلقاً شان رسول مهربانی راحفظ کند.
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم


صدای سکوت
خاموشی و سکوت؛ دو واژهای که ملازم همدیگر هستند. هرجا خاموشی و تاریکی باشد،سکوت هم حکم فرماست. در سکوت اصلا عملی وجودندارد که کسی بخواهد عکس العملی به آن نشان دهد.
اما من با صدای قطعی برق،خاموشی و سکوت از خواب بیدار شده ام. اصلا سکوت مگر صدا دارد؟
نمیدانم این تناقض وجودم را نیمشب، چطور حل کنم؟ وجودی که با سکوت و خاموشی عکس العمل نشان داده و بیدارشده است؟!برق بیصدا قالمان گذاشته است.
گوشی همراهم را برمیدارم و چراغ قوه آنرا روشن میکنم. بی اختیار به دنبال علت قطعی برق میگردم. ذهنم مرا به پای پنجره ای که مُشرف به کوچه و خیابان است میکشاند. کل منطقه اما در خاموشی فرو رفته است.
صدای همسایه هم که تا چندی پیش خبری از اونبود در کوچه به گوش میرسد. گوشی به دست به خانه میآیم. دردلم میگویم نکند باز اسراییل حمله کرده باشد؟! باران شروع به باریدن میکند. آنرا به فال نیک میگیرم.
آمریکا و اسراییل بدانند!
ماملت بیدار و همیشه درصحنه هستیم. از خاموشی و سکوتهای زیرپوستی معنادار شما، بعد از آتش بس نمیهراسیم. هرگونه حرکات ریز و درشت شما را زیر نظر داریم. گوش به فرمان ولی فقیه آماده نبرد و پیکاریم.
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم


سلام دوستان بزرگوار شب همگی شما بخیر
آیا ایران و اسراییل باید دوباره مذاکره کنند یانه؟
آیا آقایان عراقچی و پزشکیان در خط رهبری حرکت میکنند یانه؟
آیا انجام مذاکره قبل و بعد از جنگ با دستور رهبری معظم بوده است؟
چرا رهبر انقلاب سردار پاکپور که فرمانده نیروزی زمینی بودند را به فرماندهی کل منصوب کردند؟
آیا جنگ ایران با اسراییل و آمریکا ادامه خواهد داشت؟
کسانیکه ندای مذاکره در کشور سردادند آیا مذاکره را بر رهبری معظم تحمیل کردند؟
چرا ایران آتش بس را پذیرفت؟
منظور از جنگ آخر الزمان چه جنگی است؟
چرا در وسط مذاکره به ایران حمله شد؟
اگر این سوالات و سوالات دیگری از این قبیل،دغدغه ذهنی شما بزرگواران است، پیشنهاد میکنم حتما این فایل صوتی را که صفر تا صد ماجرا را شرح میدهد گوش کنید و برای دیگران بازگو کنید که هم اتمام حجت برای خود و دیگران باشد.
شاخههای بهشتی
هوا بس ناجوانمردانه گرم است.صدای خش خش برگهای خشک در رقص باد همنوا با صدای جیرجیرکها سکوت گرم تابستان را در هم میشکند.
فرش جیرجیرک،همه غرورش را امسال نیزبه نمایش گذاشته است. روی دیوار، فضای حیاط و پشت بام،شاخه دوانده و با خوشههای سبز رنگش،دهان هر بیننده ای را آب میاندازد.تک درخت مُو محلمه مان را میگویم.زمین پرشده از حبههای سبزی که کودکان ساعتی قبل آنها را بدون اذن صاحبخانه چیدهاند.
دیگر وقت چیدن خوشههای سبز است،یکی یکی آنها را میچینم و در سبد میگذارم.صدای در حیاط می آید،در راباز میکنم.جلوی در،خانم بارداری است که با عرقی از حیا از ویارش میگوید.خوشههای غوره را در دستانش میگذارم و در را میبندم.صدای در دوباره میآید و اما این بار کودکی است که هر روز به درخت آویزان بود.دستانش را پر از خوشههای غوره میکنم با چشمانی ذوق زده خداحافظی میکند.
ما که از باغ و بوستان همین یک درخت بهمان رسیده است آنرا نذر دوستان می کنیم،آخر میگویند باغ و بوستان مالِ دوستان.به امید آنکه این شاخهها مارا به بهشت برساند.
پیامبر اکرم فرمود:
سخاوت درختی از درختهای بهشت است که شاخههایش بر زمین آویخته است، هر که شاخهای از آن را بگیرد همان شاخه وی را به بهشت میکشاند» .
پ.ن:بحار،ج15،ص221
✍مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
