فانوسهای اتیلن
فانوسهای اتیلن
در یکی از روزهای گرم تابستان، کارگرانی شریف و زحمتکش بههمراه کارفرمایشان از کنار باغی متعلق به مجموعهشان عبور میکردند. مدیر مجموعه، که گاه در هیئت پدری مهربان ظاهر میشد، کارگران را به چیدن میوه از درختان باغ دعوت کرد.
کارگران، با نیتی پاک و قلبی مشتاق، خواستند در این بذل و بخشش مشارکت کنند و سهمی برایشان حاصل گردد. همگان در تعارف و ملاحظهی مقام مدیر، در تردید و معذوریت ماندند.
سهم آن کارگران از این بخشش، سبدی از گلابیهای سبز و نارس بود؛ میوههایی چنان سخت و سنگین که گویی سنگ در برابرشان سر تسلیم فرود میآورد.
کارگری سبد را به انباری برد، چند سیب رسیده از یخچال بیرون آورد و میان گلابیها نهاد. سپس پارچهای بر آنها افکند و در انتظار معجزهی زمان نشست. روزها گذشت و آنان با طعنه و تلخی، سماق مکیدند و چشم به راه شیرینیِ این ترشیِ به ظاهر بیارزش دوختند که بهراستی از حلوای نسیه دلپذیرتر بود.
هفتهای بعد، هنگامی که پارچه کنار رفت، گلابیها چون فانوسهایی زرد و درخشان رخ نمودند. مرد، با شگفتی و ناباوری، لب به تحسین گشود و گفت:
«باورم نمیشود! دانشی که سالها در گوشهای از ذهن خاک خورده بود، امروز به بار نشست.»
زن لبخندی زد و به یاد آورد آنچه در کتاب زیستشناسی دبیرستان خوانده بود: گوجهفرنگیهای کال را در کنار گوجههای رسیده قرار میدهند تا گاز اتیلن، که از میوهی رسیده متصاعد میشود، کالها را به سرخی و شیرینی رساند. اکنون همان قانون، گلابیهای سنگدل را به میوههایی دلفریب بدل کرده بود.
اما سرنوشت گلابیها در دست دیگران، رنگی دیگر داشت. هر یک از همکاران، روایتی خاص از سرنوشت آن میوهها نقل کردند:
یکی گفت آنها را رنده کرده و با همان شکل و شمایل، آبشان را نوشیدهاند.
دیگری مدعی شد که بیخبر از مدیر، گلابیها را به رودخانه سپردهاند.سومی اظهار داشت که آنها را به گاوداری دادهاند تا در خوراک دامها گنجانده شود.
و مرد، در دل خویش اندیشید:
زندگی آکنده از گلابیهای نارس است فرصتهایی خام و سخت که اگر با دانش، صبر و مهارت همراه شوند، روزی به ثروت و شیرینی بدل خواهند شد.
#نقد
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری
