به لطافت گلهای ابریشم
🌸 به لطافت گلهای ابریشم
روزی را به یاد دارم که هر دو، خسته از مشغلههای سنگین روزگار، به خانه بازگشتیم. آنقدر فرسوده بودیم که تنها گفتیم: «پس از نماز و ناهار، فقط استراحت.»
بچهها نیز آن روز بیحوصله و خسته بودند. سفرهی ناهار را گستردم و با خواهش، کودکان را گرد آن نشاندم. یکییکی برایشان غذا کشیدم و هر کدام را با نامی که دوست میداشتند، صدا زدم؛ نامهایی که لبخند بر لبانشان مینشاند. بشقاب غذا را به دستشان دادم و بیهیچ نقنق و غرغری، شروع به خوردن کردند.
بشقاب آقای خانه را در دست گرفتم. بچهها چشمانتظار بودند تا ببینند چه جملهای با غذای پدرشان همراه میکنم. بشقاب را پر کردم و با نگاهی سرشار از مِهر گفتم:
«این هم برای همسر عزیزتر از جانم.»
برقی در نگاهش درخشید، لبخندی بر لبانش نشست و با همان صدای مردانه و کلفت گفت:
«اگر به من هم جملهای نمیگفتی، گریه میکردم.»
لحظهای در سکوت فرو رفتم. مردها، با دستان توانمند و خلقتی نیرومند میتوانند کوه را برای زندگی جابهجا کنند. صدایشان مردانه است، چهرهشان پر از ریش و سبیل، اما در پس آن هیبت، دلی دارند نازکتر از گلهای ابریشم؛ دلی که همچون کودکی، چشمبهراه لطفی لطیف از سوی بانوی خانه است.
و این هنر زن خانه است که با طبعی چون ریحان، دل لطیف مرد را همراه سازد تا زندگی قوام گیرد و معنا یابد.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری
#نقد
