عکسهای رهبری
روضه مکشوف طلبگی
❤️سدیر صیرفی از امام صادق ع میپرسد چرا قیام نمیکنید؟ تصور او این بود که جمعیت زیادی همراه امام صادق ع هستند، ظاهرا جماعت زیادی در آن دوران حول امام و بلکه شاگرد امام بودند، هزاران نفر فقط پای درس او بودند و قال الصادق ع میگفتند. اما امام پاسخی به سدیر میدهد که نگران کننده است، میفرماید آن تیمی که بنا است با آنها حرکتی را آغاز کنم به اندازه تعداد بزهای این گله هم نیستند. سدیر میگوید شمردم بزها هفده تا بودند.
❤️یعنی تعداد مشغولین به درس و بحث لزوما با تعداد افرادی که امام روی آنها حساب میکند برای مقاصدش، یکی نیستند. این سخن برای من طلبه نگران کننده است و به قول هیاتی ها روضه ای است مکشوف. امام صادق ع به ابومسلم هم کلمه نگران کننده ای گفت او فرمود “ما انت من رجالی و لا الزمان زمانی"، تو آدم من نیستی، دوران هم دوران من نیست.
یعنی چه بسا ظاهرت هم خیلی آماده به مبارزه و در خدمت باشد، اما حقیقتا چنین نباشی، زمانه و دوران هم دوران من نیست که این بر میگردد به میزان رشد عمومی مردم در آن زمان.
❤️ روایت از پیامبر اکرم ص و امامان ما بسیار است که آنکه جهاد و درگیری با دشمن را رها کند، لباس حقارت تنش میکنند، معیشتش تنگ میشود، راهش را گم میکند و … سوال من از خودم و خودمان این است، دستور جهاد تبیین و ورود در جنگ رسانه ای را چند نفر از ما جدی گرفتیم؟ رهبری ریشه ای ترین و فوری ترین جهاد را “امیدافزایی” دانست، چند نفر به خود گرفتیم؟ او گفت قصه تبلیغ نگران کننده است جدی نگیرید سیلی میخوریم، چند نفر جدی گرفتیم، گفت نه این تبلیغها که میروید ، بلکه محتوای نو، فرم جدید، نیروی تربیت شده، کانون عظیم تبلیغی و.. لازم داریم، چند نفر وارد شدیم؟ چند نفر از ما طلبه ها آن دستور رهبری که کار علمی کنید و ایمان مردم را به عمل صالح بکشید، جدی گرفتیم و کاری کردیم؟ چند نفر از ما جلوی تهمت و ایجاد بی اعتمادی به مسوولین و ایجاد جو شکست و ضعف و یاس ایستادیم و پیروزیهای مقاومت را تشریح کردیم؟ چند نفر از ما اندیشه نو برای ترسیم کارآمدی انقلاب تولید کردیم؟ چند نفر حقیقتا پای کاریم؟
❤️یکی از مدیران مدرسه علمیه معصومیه یک روز مرا کناری کشید و گفت، امروز یکی از خادمهای مدرسه را دیدم که میز و صندلی طلاب را پاک میکرد و میگفت نوکری سربازان امام عصر عج مزه دیگری دارد، بعد اشک در چشمان آن مدیر مدرسه حلقه زد و ادامه داد، آقای مهدیان! نگرانم، قیامت خادم مدرسه از من طلبه جلوتر باشد به خاطر ایمانش و من فقط نامی و اسمی و ….
❤️شهادت امام صادق ع وقت روضه خواندن ما طلبه ها است، روضه های مکشوف….
@ali_mahdiyan
خاطره ای جالب از علامه جعفری
علامه جعفری می فرمود:
سالها قبل از انقلاب، كتابی در پاسخ به بعضی شبهات روز نوشته بودم. شیخ محمد صالح مازندرانی آن را خواند و پسنديد. پيام داد كه به شهر آنها بروم تا به بهانه بزرگداشت من، مسایل روز اسلامی را تبليغ كنيم.
بليط قطار خريدم و سوار شدم. با خود گفتم ای كاش همسفری اهل علم و كتاب نصيبم شود تا با مباحثه، راه كوتاه شود. ديدم سيد معمم بلند قدی به سمت كوپه من می آيد. چهره زيبا، لباس فاخر، ريش آراسته و عمامه مرتبی داشت.
گفتم خدا را شكر كه دانشمندی نصيب شد. شادمانيم ديری نپاييد. دهان كه باز كرد، دريافتم جز چند متر پارچه عمامه، از دانش بهره ای ندارد.
به ايستگاه مقصد كه رسيديم جمعيت فراوانی از متدينين با پلاكارد خوشامد، روی سكّو منتظر بودند. مومنين به قطار ريختند.
دو آخوند ديدند، من و سيد خوش بر و بالا! بدون لحظه ای ترديد، سيد را كول كردند و با سلام و صلوات به طرف ماشين ها دويدند. به هر كس التماس كردم كه مرا هم سوار كند و تا شهر برساند، قبول نكرد كه نكرد. گفتند آقا ما را برای استقبال ملّای دانشمند فرستاده است. جای اضافی نداريم و مسافر نمی بريم.
ماشين زيبای حامل آقا سيد در جلوي دهها ماشين و مينی بوس مملو از مشايعين صلوات گو، راه افتاد و رفت.
به جان كندن، وسيله ای يافتم و خودم را به خانه ميزبان رساندم. دقايقی بود كه سيد به آقا رسيده بود و طرفين، تازه اصل ماجرا را فهميده بودند. خودم را معرفی كردم. آقا مرا كنار خود جای داد و اكرام نمود . آن وقت، سر در گوشم كرد و به مطايبه فرمود:
آشيخ! مردم حق داشتند كه اشتباه گرفتند. آخر، اين هم سر و شكل و لهجه است كه تو داری؟ ملّا كه هيچ، به آدميزاد هم نمی مانی!
علامه جعفری قصه را تعريف مي كرد و خودش همراه ما می خنديد. از يادآوری تحقیرهایی كه ديده بود، سر سوزنی تكدر نداشت؛ تفريح هم می كرد.
در آن اتاق كوچك مملو از كتاب، در آن ردای ارزان كهنه، روحی عظيم خانه كرده بود. نور به قبرش ببارد.
استاد، آن روز ، يادمان داد كه عقل مردم به چشمشان است.
منبع: کتاب جاودان اندیشه،ص۲۳۹
خاطره ای جالب از علامه جعفری
علامه جعفری می فرمود:
سالها قبل از انقلاب، كتابی در پاسخ به بعضی شبهات روز نوشته بودم. شیخ محمد صالح مازندرانی آن را خواند و پسنديد. پيام داد كه به شهر آنها بروم تا به بهانه بزرگداشت من، مسایل روز اسلامی را تبليغ كنيم.
بليط قطار خريدم و سوار شدم. با خود گفتم ای كاش همسفری اهل علم و كتاب نصيبم شود تا با مباحثه، راه كوتاه شود. ديدم سيد معمم بلند قدی به سمت كوپه من می آيد. چهره زيبا، لباس فاخر، ريش آراسته و عمامه مرتبی داشت.
گفتم خدا را شكر كه دانشمندی نصيب شد. شادمانيم ديری نپاييد. دهان كه باز كرد، دريافتم جز چند متر پارچه عمامه، از دانش بهره ای ندارد.
به ايستگاه مقصد كه رسيديم جمعيت فراوانی از متدينين با پلاكارد خوشامد، روی سكّو منتظر بودند. مومنين به قطار ريختند.
دو آخوند ديدند، من و سيد خوش بر و بالا! بدون لحظه ای ترديد، سيد را كول كردند و با سلام و صلوات به طرف ماشين ها دويدند. به هر كس التماس كردم كه مرا هم سوار كند و تا شهر برساند، قبول نكرد كه نكرد. گفتند آقا ما را برای استقبال ملّای دانشمند فرستاده است. جای اضافی نداريم و مسافر نمی بريم.
ماشين زيبای حامل آقا سيد در جلوي دهها ماشين و مينی بوس مملو از مشايعين صلوات گو، راه افتاد و رفت.
به جان كندن، وسيله ای يافتم و خودم را به خانه ميزبان رساندم. دقايقی بود كه سيد به آقا رسيده بود و طرفين، تازه اصل ماجرا را فهميده بودند. خودم را معرفی كردم. آقا مرا كنار خود جای داد و اكرام نمود . آن وقت، سر در گوشم كرد و به مطايبه فرمود:
آشيخ! مردم حق داشتند كه اشتباه گرفتند. آخر، اين هم سر و شكل و لهجه است كه تو داری؟ ملّا كه هيچ، به آدميزاد هم نمی مانی!
علامه جعفری قصه را تعريف مي كرد و خودش همراه ما می خنديد. از يادآوری تحقیرهایی كه ديده بود، سر سوزنی تكدر نداشت؛ تفريح هم می كرد.
در آن اتاق كوچك مملو از كتاب، در آن ردای ارزان كهنه، روحی عظيم خانه كرده بود. نور به قبرش ببارد.
استاد، آن روز ، يادمان داد كه عقل مردم به چشمشان است.
منبع: کتاب جاودان اندیشه،ص۲۳۹
به مناسبت روز ارتش
رجز خوانی دختر نهاوندی برای امیر سرتیپ حیدری فرمانده نیروی زمینی ارتش
بسیار زیبا پیشنهاد دانلود
به مناسبت روز ارتش
رجز خوانی دختر نهاوندی برای امیر سرتیپ حیدری فرمانده نیروی زمینی ارتش