عکسهای رهبری
مقتل حضرت رقیه(س)
… فقالت: ما هذا الرّأس ؟ قالوا لها: رأسُ أبیک. فرفعته من الطّشت حاضنة له وهی تقول: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ یا أبتاه! مَن ذا الذی قطع وریدک؟ یا أبتاه ! مَن ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی ؟ یا أبتاه ! مَن بقی بعدک نرجوه ؟ یا أبتاه ! مَن للیتیمة حتّى تکبر ؟ یا أبتاه ! مَن للنساء الحاسرات ؟ یا أبتاه ! مَن للأرامل المسبیّات ؟ یا أبتاه ! مَن للعیون الباکیات ؟ یا أبتاه ! مَن للضائعات الغریبات ؟ یا أبتاه ! مَن للشعور المنشرات ؟ یا أبتاه ! مَن بعدک ؟ واخیبتنا ! یا أبتاه ! مَن بعدک ؟ واغربتنا ! یا أبتاه ! لیتنی کنت الفدى ، یا أبتاه ! لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیا . یا أبتاه ! لیتنی وسدت الثّرى ولا أرى شیبک مخضّباً بالدّماء.
ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف , وبکت بُکاءاً شدیداً حتّى غشی علیها ، فلمّا حرّکوها , فإذا بها قد فارقت روحها الدُنیا
… وقتی سر بریده امام حسین را برای رقیه سلام الله علیها آوردند گفت این سر کیست؟ به او گفتند: سر پدرت حسین است. سر را با احتیاط از داخل طشت برداشت و به سینه چسبانید و با گریه های سوزناک خود خطاب به سر چنین گفت: پدر چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بی پوشش چه کنند؟ پدرجان زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟ پدر جان چه کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدر جان چه کسی یار و یاور غریبان بی پناه است؟ پدر جان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان کاش فدایت می شدم. پدر جان ای کاش بیش از این نابینا می شدم و تو را اینگونه نمی دیدم. پدر جان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم. سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند دریافتند که از دنیا رفته است.
المنتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی، ص 136-137
#بیرق_عزاء
#محرم95
مجلس یزید ملعون
کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من
چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من
با چه دلی می زنی برلب من خیزران
کز همه دل می برد نغمه ی قرآن من
گر چه تحمل کنم ضربه ی چوب تو را
تاب مرا می برد گریه ی طفلان من
تاکه نگاه افکنم بر رخ اطفال خود
دور زند دم به دم، دیده ی گریان من
تا نرود از اسف، صبر و قرارش زکف
زینب من می شود دست به دامان من
ناله ی من بر ملاست، مقتل من کربلاست
شام بلا آمده شام غریبان من
با چه گنه می کنی لعل لبم را کبود؟
بر سر و صورت بس است زخم فراوان من
سرم به شام بلا، زینت طشت طلا
زیر سم اسب ها پیکر عریان من
طشت زسوز درون سوخت و فریاد زد
چوب تو هم گریه کرد بر لب عطشان من
سوز دل اهل دل در نفس میثم است
در شرر شعر اوست ناله و افغان من
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
#محرم95
#بیرق_عزاء
سه خواسته امام سجاد (ع) از یزید بن معاویه (لعنة الله علیه) درشام
امام سجاد(ع) فرمود: اول اینکه یک بار دیگر چهره سرور و مولایم حسین(ع) را ببینم تا از آن بهره بگیرم و به او بنگرم و با او وداع کنم.
دوم اینکه هر چه از ما به تاراج برده اند به ما بازگردانی
سوم اینکه اگر تصمیم به کشتن من داری،کسی را با این زنان بفرستی تا آنان را به حرم جدشان بازگرداند
یزید ملعون:چهره پدرت را هرگز نخواهی دید!!!! اما درباره کشتن تو از تو گذشتم و زنان را کسی جز تو به مدینه نخواهد برد.
و اما آنچه از تو ستانده اند به جای آنها چندین برابر قیمتشان می پردازم.!!!!!
امام فرمود: مال تو راکه نمیخواهیم و ارزانی خودت،اموال تاراج شده خود را ازتو خواستم،زیرا در آن پارچه ای دست باف فاطمه(س)، دختر محمد(ص) و مقنعه و گردنبند و پیراهنش بود
یزید دستور بازگرداندن آنها را داد و دویست دینار نیز بر آن افزود
امام سجاد(ع) آن را گرفته و بین فقیران و مستمندان تقسیم کرد
لهوف ص184
#بیرق_عزاء
اندکی تأمل
ابن لهیعه از ابو الأسود محمد بن عبدالرحمن روایت میکند:
راس الجالوت(بزرگ یهود) مرا دید وگفت:به خدا سوگند! بین من و حضرت داود(ع)هفتاد پدر فاصله است،ولی یهودیان در برخورد با من مرا بزرگ میدارند و احترام میکنند!!!!!!!!!!،در حالی که بین شما و پیامبرتان فقط یک پدر فاصله بود که فرزندش را کشته و به شهادت رسانیدند
#اینجا_دارالإرشاد_است
#محرم95
#بیرق_عزاء
قصه اسیری اهل بیت امام حسین(ع)
یزید دستور داد اهل بیت امام حسین(ع) را در شام به منزلی ببرند که نه از گرما در امان بود ونه از سرما.
آنجا ماندند تا آنکه صورتهایشان پوست انداخت و در تمام مدت اقامت در آن شهر بر حسین(ع) نوحه میکردند.
سکینه میگوید روز چهارم اقامت در آن مکان، در خواب دیدم:
زنی در هودجی سوار است در حالی که دستانش بر سر قرار داشت،نامش را پرسیدم گفتند: فاطمه دختر محمد(ص) و مادر پدر توست
گفتم: به خدا سوگند به سویش میروم و از رفتاری که با ما کردند آگاهش میکنم.
به سرعت دنبال او رفتم تا به او رسیدم. روبه رویش ایستادم و گریسته و گفتم:
مادرم! به خدا حقمان را انکار کردند.
ای مادر! به خدا جمع ما را پراکندند
ای مادر! به خدا سوگند حرمت ما را مباح شمردند
،ای مادر! به خدا سوگند پدرمان حسین(ع) را کشتند
به من فرمود:دیگر سخنی مگو ای سکینه،که رشته های قلبم را گسستی و جگرم را مجروح کردی،
این پیراهن پدرت(حسین (ع) ) است که از من جدا نخواهد شد تا آنکه خدا را با آن ملاقات کنم
لهوف ص 178
#محرم95
#بیرق_عزاء