ارابهی خیال
ارابهی خیال
سوار ارابهی خیالم میشوم. من را به بالاترین هدف از اکنون خودم میبرد. طولانیترین سفر با اولین قدم شروع میشود.
قدمها یکبهیک پیش میروند. عمود به عمود، خیمه به خیمه، موکب به موکب. هرچقدر نزدیکتر میشوم ذوق و شوقم بیشتر و نفسهایم تندتر میشود. قلبم میخواهد از سینهام پَر بکشد. این من هستم؟!
چشمانم ذوق زده است، در دو راهی بین الجنان؛ وادی ایثار و شهادت گیر میکنم. رو به کدام گنبد و ضریح؟! باب الحوائج یا سیدالشهدا؟
لبهایم با کودکان حرم، شعر عطش، ساقی و مشک را میسُراید. چشمانم کعب نی را دنبال میکند. دستم در دستان طفلی سهساله به اسارت میرود. قلبم در کنار گودالی پرخون با مادری قدکمان ضجه میزند. پاهایم با قافلهی بدون سپه سالار، درد خار مغیلان را میچشد.
همه جا کربلاست، بار بُگشایید یاران. نوای روضه خوانی جبرییل و میکاییل فضا را عاشورایی کرده است.
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
✍🏻مریم قپانوری
#به_قلم_خودم
