رهروان عشق

رهروان عشق

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • رهروان عشق

چگونه به ریسمان الهی چنگ بزنیم

10 آبان 1404 توسط مریم قپانوری

وِردی عظیم در سیاهی شب

چه شب‌ها و روزهایی که از جانم گذشتند و هنوز ردّشان بر استخوان‌هایم مانده است. روزگاری که نبودش، نبودِ همه‌چیز بود. من ماندم و تنهایی، من ماندم و سکوتی که دیوارها را به نظاره می‌نشست. شب‌ها را بیدار می‌ماندم، با چشمانی خسته و دلی بی‌قرار، در انتظار صدا و نورحضورش و چون می‌آمد، گویی خورشید از پشت ابرهای سنگینِ اندوه سر برمی‌کشید و بر دل تاریکم نور می‌پاشید.

اما پیش از آن، شب‌هایم پر از اضطراب بود. تب‌های بی‌امان کودکان، گریه‌های بی‌پایان، در زدن‌های نیمه‌شب، خاموشی‌های ممتد، سرمای استخوان‌سوز زمستان و گرمای خفه‌کننده‌ی تابستان، باران‌هایی که سقف خانه را می‌کوبیدند و ناودان‌هایی که از برگ‌های خشک همسایه پر شده بودند و آب را به اتاق بالایی می‌ریختند. شبی که باد، شیشه‌ی خانه را با خشم نشانه گرفت، شبی که صدای جنگ و پدافند، خواب را از چشمانمان ربود، شبی که زمین شش‌بار لرزید و دل‌ها را لرزاند.

هفت سال تنهایی، هفت سالی که هر روزش به اندازه‌ی یک سال سنگینی می‌کرد. چه صبری داشتم من! چه کوهی بودم من! شبی را به یاد دارم که کودکانم از تب می‌سوختند و من با دستانی لرزان، پیشانی‌شان را لمس می‌کردم، پرستاری که تا سپیده‌دم بیدار ماند. شبی که دخترم دستش شکست و من با دلِ پاره‌پاره، دردش را در آغوش گرفتم. شبی که نوزاد کولیکی‌ام تا صبح گریست و من با چشمانی بی‌خواب، در آغوشش تاب می‌خوردم.

شبی دیگر که عقرب نیشم زد و تب و درد، تنم را لرزاند تا او آمد. شبی که دختر بزرگم، گوشی را برداشت و به همسایه زنگ زد، شاید پناهی، شاید نوری، اما پاسخی نیامد. شبی که مهمانی‌ها بی‌او برپا بود و من در میان خنده‌ها، غایب بودم. شبی که بارداری و تهوع، ضعف و فرزندی کوچک، مرا در حصار درد و بی‌کسی فرو برد.

در همه‌ی آن شب‌ها، تنها تو بودی، ای خدای بی‌همتا. تو بودی که در تاریکی دستم را گرفتی، تو بودی که در دل طوفان، پناه من شدی. تو بودی که در سکوت شب، ذکر “وَاللهُ خَیرٌ حافِظاً وَ هُوَ أرحَمُ الرّاحِمین” را در گوش جانم زمزمه کردی. تو بودی که مرا از فروپاشی بازداشتی، که در دلِ شب‌های بی‌پایان، نوری از امید در دلم افروختی.

پس اکنون نیز، ای دستگیر بی‌پایان، دستم را رها مکن. همچون گذشته، در کنارم بمان. در این راهِ پرسنگلاخ، در این شب‌های بی‌انتها، در این روزهای بی‌پناهی، تو باش که من باشم. تو باش که فراموش نکنم، حتی در نبودِ همه، تو هستی و همین بودنِ تو، برای ایستادن کافی‌ست.
#به_قلم_خودم
#رها_نویسی
✍🏻مریم قپانوری

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: دینی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

موضوعات

  • همه
  • احکام نو پدید
  • اخبار
  • به سوی ظهور
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • تبلیغات
  • حجاب و عفاف
  • درباره مدیر
  • دفاع مقدس
  • دلنوشته ها
  • دینی
  • دینی،سیاسی
  • دینی،مذهبی،سیاسی
  • روز مادر
  • سواد رسانه ای
  • سیاسی
  • سیاسی
  • سیاسی،دینی
  • عکس نوشته
  • عکس نوشته ها
  • مذهبی،دینی
  • نسیم خدا
  • نوروز 96

آیتم ها

  • چگونه نام و یاد اهل بیت (ع)را زنده نگه داربم؟
  • تب واکسن،بغض شهادت
  • حقوق والدین بر فرزندان
  • آنچه که از پدر به ما به ارث رسیده است
  • راه رسیدن به خدا
  • رقص عقربه‌ها در بلندترین شب
  • یلدای پرتقالی
  • چگونه یلدایی متفاوت برگزار کنیم؟
  • متن تبریک ویژه شب یلدا
  • خیاط زندگی
  • نازپرورده و خود شیفته
  • راهکارهای داشتن زندگی بهتر
  • چگونه یلدایی خاص برگزار کنیم؟
  • راهکارهای ساده زیستی در زندگی
  • چگونه قدردان زحمات دیگران باشیم؟
  • چگونه با فرزند خوانده خود رفتار کنیم؟
  • نجوای عروس با مادرشوهر
  • باران اشک بر زمین بی‌تاب
  • رنج کشیده، به یاد مادران آسمانی
  • زیر نور خورشید

کاربران آنلاین

  • مدرسه حضرت زينب سلام الله دهدشت
  • دهقان
  • آشنا
  • صفيه گرجي
  • نجمه همتيان
  • سكينه جماليزاده

ساعت

ساعت فلش

کد موس یا ضامن آهو

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس