گُسلها و تاثیرات آنها بر زمین
گُسَل
نامش که به گوش میرسد، ذهن بیدرنگ به ژرفای زمین میلغزد؛ به آن مرزهای ناپیدا که پوستهها در سکوتی پرتنش بر هم میلغزند و ناگهان، در لحظهای کوتاه و سهمگین، زمین میلرزد. گویی زمین نیز گاه تاب نمیآورد و بغض فروخوردهاش را با لرزشی آشکار فریاد میزند.
اما امروز، گسلها تنها در دل زمین نیستند. در زندگیهای ما نیز ترکهایی پدید آمدهاند؛ شکافهایی که از دل و معنا سر برآوردهاند. گسلهایی که در سکوتِ روزمرگی، در هیاهوی بیوقفهی تصویر و صدا، آرام آرام دهان باز کردهاند و ما را از ریشههایمان دور ساختهاند.
به یاد دارم مادربزرگِ مادرم را؛ زنی که یک قرن با عزت و وقار زیست. روایت میکرد که روزی، نخستینبار در برابر تلویزیون نشسته بود؛ همان جعبهی جادویی که تازه به خانهها راه یافته بود. وقتی گویندهی خبر بر صفحه ظاهر شد و نگاهش به چهرهی او افتاد، با شرمی عمیق و حیایی بیمانند، بیدرنگ برخاست، به اتاق رفت، چادر مشکیاش را بر سر انداخت و دوباره با وقاری تمام، در برابر تلویزیون نشست. یا آنگاه که نخستینبار سوار بر خودرو شد، کفشهایش را از پا درآورد تا مبادا درون آن وسیلهی نوظهور را بیاحترامی کند یا گردی از غفلت بر آن بنشیند.
چه شد که آن حیا، آن احترامِ بیکلام، جای خود را به بیپروایی داد؟ امروز، به جای آن شرمِ نجیبانه، کلیپها و استوریهایی نشستهاند که بیپردهگی را عادی مینمایانند و بیعفتی را به نام آزادی بزک میکنند. گویی گسلها نهتنها در زمیناند، در جانِ فرهنگ ما نیز رخنه کردهاند و با هر لرزش، بخشی از حرمت و حیای دیرینه را فرو میریزد.
ما بر گسلهای خاموشی ایستادهایم؛ گسلهایی که اگر به وقت، ترمیم نشوند، دلها را نیز خواهند لرزاند.
#به_قلم_خودم
#نقد
✍🏻مریم قپانوری
