عکسهای رهبری


برگهایی که دیگر نمیریزند
روزی روزگاری، در گوشهای از حیاط همسایه، درخت گردویی بود با شاخههایی بلند و برگهایی گستاخ. هر پاییز، بیاجازه، برگهایش را میفرستاد مهمانی روی پشتبام ما. ناودان را میبست، آب باران را بند میآورد، و ما با چوب و چماق، درگیرِ برگهای بیدعوت بودیم.
اما با همهی دردسرهایش، آن درخت زنده بود. سایه داشت، خاطره داشت. صدای خشخش برگها، بوی گردوی تازه، وگاهی صدای کلاغی که روی شاخهاش مینشست، انگار بخشی از زندگی بود.
امروز، صدایی آمد شبیه موتور گازیِ پیرمردهای محله. نه از آن صداهایی که نوید سفر بدهد، بلکه صدای ارهای بود که بیرحمانه افتاد به جان تنهی گردو. شاخهها یکییکی فرو ریختند. گردوها هنوز نارس، برگها هنوز سبز. و درخت، بیدفاع، به خاک افتاد.
همسایه گفت: “دیگه داشت دردسر میشد.” و ما فقط نگاه کردیم. به جای خالیاش. به سکوتی که بعد از صدای اره آمد، در دلمان زمزمه کردیم:
“کلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ”
همه چیز میمیرد. حتی درختی که روزی با تکبر، برگهایش را بیپروا میریخت.
اما مرگ، تلنگریست به تکبر، که ای انسان، تو هم چون برگ، روزی خواهی افتاد.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

شمیم رضوان
یک روزی در کنار ضریح امام رضا (ع) نفس کشیدهاند، عطرشان با هوای حرم مخلوط شده، بعد آرامآرام خشک شدهاند تا برسند دست دلهای تنگ زائران.
خوش به حالشان که حیات و مماتشان با ولایت بوده است.
کاش ما هم مثل همین گلها، همه لحظههامان کنار اماممان باشه؛ چه وقت شکوفایی، چه وقت پژمردگی.
پیامبر فرمود:
«هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است.» (1)
ما که زندهایم، با ولایت زندهایم و اگر روزی خشک شدیم، امیدمان این است که کنار اماممان در سرای باقی آرام بگیریم.
1)کمال الدین ج2ص409
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری


طبیبان جان از حکمت بوعلی تا ایثار شهدا
در تقویم دلها، روزی هست که نه تنها به علم و درمان، بلکه به روح و تعهد انسانها ادای احترام میشود؛ روز پزشک، روز بزرگداشت آنان که درد را میفهمند، مرهم میگذارند و بیادعا، جان میبخشند.
در این روز، نام بلند بوعلی سینا، آن حکیم الهی و دانشمند روحانی، چون چراغی فروزان در تاریخ علم و عرفان میدرخشد. کسی که طب را نه تنها با دانش، بلکه با ایمان و اخلاق آمیخت؛ و در هر نسخهاش، ردپای معرفت الهی دیده میشد. او نماد پیوند عقل و دل بود؛ طبیبی که درمان را عبادت میدانست و خدمت به خلق را راهی به سوی خالق.
و امروز، در امتداد آن راه روشن، پزشکان این سرزمین، همچنان با همان روحیه ایثار و تعهد، در کنار مردم و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایستادهاند. گواه این وفاداری، خون پاک شهدای پزشکی است که در جنگ 12 روزه، بیهیاهو و بیپروا، جان خود را نثار کردند تا جان دیگری بماند. آنان نه تنها درمانگر، بلکه مدافعان حیات و عزت بودند؛ فرشتگانی در لباس سفید که سنگرشان، اتاق عمل و میدان نبرد بود.
پزشک ایرانی، امروز نیز وارث همان میراث است؛ همپیمان با مردم، همدل با نظام، و همراه با آرمانهای بلند انسانی و الهی. روز پزشک، روز تجلیل از آنان است که در هر نبضی، امید میدمند و در هر نگاه، آرامش میپراکنند.
#به_قلم_خودم
✍🏻مریم قپانوری

از سلسلهی طلا تا حصن ولایت
در قابِ زرینِ حرم، آنجا که ستونها به نجوا میافتند، رهبری ایستاده است؛ با عبای سیاه و انگشتری سرخ، گویی سایهای از علیست در آستانهی رضا.
در دل این تصویر، حدیثی طلایی از امام رضا(ع) میدرخشد:
«کلمة لا إله إلا الله حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی» و امام فرمود: «بشرطها، وأنا من شروطها»(1)
ولایت، شرطِ ورود به حصن الهیست امروز، آن ولایت در قامت رهبری تجلی یافته است.
رهبری ایستاده، نه بر خاک، که بر عهد؛ و ولایتش، حصنیست بلند که هر دل مؤمنی را از عذابِ گمگشتگی در امان میدارد.
پ.ن: 1)توحید شیخ صدوق،ص25.
#به_قلم_خودم
✍🏻*مریم قپانوری*

روزگار بعد از نبی(ص)
روزی بود که آسمان گریست؛ نه از باران، که از فقدان خورشید نبوت. پیامبر رفته بود، و هنوز عطر حضورش در کوچههای مدینه میپیچید اما در همان روزهای بیپناهی، سقیفه برپا شد؛ نه برای همدلی، که برای کنار زدن وصی.
علی، آن کوه صبر و علم، در خانه ماند و در دل، زخم سکوت را پروراند.
مردم، به جای بیعت با حقیقت، به سایهها پناه بردند.
و امروز، جمعه است. باز امامی نیست در میان ما. نه از رحلت، که از غیبت و باز مردم، در سقیفههای مدرن، سرگرماند.
نه با شمشیر، که با غفلت. نه با بیعت، که با بیتفاوتی.
دل تاریخ، دو روز را به یاد دارد:
روزی که علی را تنها گذاشتند و جمعهای که هنوز مهدی را نخواندهاند.
هر دو روز، سنگیناند، بیاماماند.
هر دو روز، داغاند. هر دو روز، از مردم زخم خوردهاند.
اما این بار، ما میتوانیم سقیفه را بشکنیم. میتوانیم غربت را پایان دهیم.
میتوانیم صدای «عجل علی ظهورک» را از دلها به لبها بیاوریم. نه با شعار، که با شعور. نه با انتظارِ بیحرکت، که با حرکتِ منتظرانه.
جمعهها را میتوان از داغ به نور رساند، اگر دلهایمان، خانهی حضور شود. اگر هر جمعه، عهدی تازه ببندیم با امامی که هنوز چشمانتظار است.
این جمعه، میتواند آغاز باشد، آغازبازگشت، آغاز بیداری، آغاز پایانِ غربت.
#به_قلم_خودم
#سوژه_هفتگی
✍🏻مریم قپانوری
